پروین اعتصامی:سود خود را چه شماری که زیانکاری ره نیکان چه سپاری که گرانباری
❈۱❈
سود خود را چه شماری که زیانکاری
ره نیکان چه سپاری که گرانباری
تو به خوابی، که چنین بیخبری از خود
خفته را آگهی از خود نبود، آری
❈۲❈
بال و پر چند زنی خیره، نمیبینی
که تو گنجشک صفت در دهن ماری
بر بلندی چو سپیدار چه افزائی
بارور باش، تو نخلی نه سپیداری
❈۳❈
چیست این جسم که هر لحظه کشی بارش
چیست این جیفه که چون جانش خریداری
طینت گرگ بر آن شد که بیازارد
ز گزندش نرهی گرش نیازاری
❈۴❈
اهرمن را سخنان تو نترساند
که تو کردار نداری، همه گفتاری
بزبونی گرویدی و زبون گشتی
تو سیه طالع این عادت و هنجاری
❈۵❈
دل و دین تو ربودند و ندانستی
دین چه فرمان دهدت؟ بندهٔ دیناری
غم گمراهی و پستی نخوری هرگز
ز ره نفس اگر پای نگهداری
❈۶❈
ماند آنکس که بجا نام نکو دارد
تو پس از خویش ز نیکی چه بجا داری
تا که سرگشتهٔ این پست گذرگاهی
هر چه افلاک کند با تو، سزاواری
❈۷❈
دامن آلوده مکن، چونکه ز پاکانی
بندهٔ نفس مشو، چونکه ز احراری
جان تو پاک سپردست بتو ایزد
همچنان پاک ببایدش که بسپاری
❈۸❈
وقت بس تنگ بود، ای سره بازرگان
کالهٔ خود بخر اکنون که ببازاری
سپرو جوشن عقل از چه تبه کردی
تو بمیدان جهان از پی پیکاری
❈۹❈
بود بازوت توانا و نکوشیدی
کاهلی بیخ تو بر کند، نه ناچاری
چرخ دندان تو بشمرد نخستین روز
چه بهیچش نشماری و چه بشماری
❈۱۰❈
کمتری جوی گر افزون طلبی، پروین
که همیشه ز کمی خاسته بسیاری
کامنت ها