پروین اعتصامی:بسوز اندرین تیه، ای دل نهانی مخواه از درخت جهان سایبانی
❈۱❈
بسوز اندرین تیه، ای دل نهانی
مخواه از درخت جهان سایبانی
سبکدانه در مزرع خود بیفشان
گر این برزگر میکند سرگرانی
❈۲❈
چو کار آگهان کار بایست کردن
چه رسم و رهی بهتر از کاردانی
زمانه به گنج تو تا چشم دارد
نیاموزدت شیوهٔ پاسبانی
❈۳❈
سیاه و سفیدند اوراق هستی
یکی انده و آن یکی شادمانی
همه صید صیاد چرخیم روزی
برای که این دام میگسترانی
❈۴❈
ندوزد قبای تو این سفله درزی
بگرداندت سر به چیره زبانی
چو شاگردی مکتب دیو کردی
ببایست لوح و کتابش بخوانی
❈۵❈
همه دیدنیها و دانستنیها
ببین و بدان تا که روزی بدانی
چرا توبهٔ گرگ را میپذیری
چرا تحفهٔ دیو را میستانی
❈۶❈
چو نیروی بازوت هست، ای توانا
بدرماندگان رحم کن تا توانی
درین نیلگون نامه، ثبت است با هم
حساب توانائی و ناتوانی
❈۷❈
جوانا، بروز جوانی ز پیری
بیندیش، کز پیر ناید جوانی
روانی که ایزد ترا رایگان داد
بگیرد یکی روز هم رایگانی
❈۸❈
چو کار تو ز امروز ماند بفردا
چه کاری کنی چون بفردا نمانی
غرض کشتن ماست، ورنه شب و روز
بخیره نکردند با هم تبانی
❈۹❈
بدزدد ز تو باز دهر این کبوتر
گرش پر ببندی و گر برپرانی
بود خوابهای تو بیگاه و سنگین
بود حملههای قضا ناگهانی
❈۱۰❈
زیان را تو برداشتی، سود را چرخ
شگفتی است این گونه بازارگانی
تو خود میروی از پی نفس گمراه
بدین ورطه خود را تو خود میکشانی
❈۱۱❈
ندارد ز کس رهزن آز پروا
ز بام افتد، گرش از در برانی
چه میدزدی از فرصت کار و کوشش
تو خود نیز کالای دزد جهانی
❈۱۲❈
ترازوی کار تو شد چرخ اخضر
ز کردارها گه سبک، گه گرانی
بتدبیر، مار هوی را فسونی
به تمییز، تیغ خرد را فسانی
❈۱۳❈
بسی عیبهای تو پوشیده ماند
اگر پردهٔ جهل را بردرانی
ز گرداب نفس ارتوانی رهیدن
ز گردابها خویش را وارهانی
❈۱۴❈
همی گرگ ایام بر تو بخندد
که چون بره، این گرگ میپرورانی
میان تو و نیستی جز دمی نیست
بسیجی کن اکنون که خود در میانی
❈۱۵❈
ز روز نخستین همین بود گیتی
تو نیز از نخست آنچه بودی همانی
به سرچشمهٔ جان، شکسته سبوئی
به میخانهٔ تن، ز دردی کشانی
❈۱۶❈
بدوک وجود آنچنان کار میکن
که سر رشتهٔ عقل را نگسلانی
دفینه است عقل و تو گنجور عاقل
سفینه است عمر و تواش بادبانی
❈۱۷❈
بصد چشم میبیندت چرخ گردان
مپندار کاز چشم گیتی نهانی
درین دائره هر چه هستی پدیدی
درین آینه هر که هستی عیانی
❈۱۸❈
تو چون ذره این باد را در کمندی
تو چو صعوه این مار را در دهانی
شنیدی چو اندرز من، از تو خواهم
که بشنیدهٔ خویش را بشنوانی
❈۱۹❈
ترا سفره آماده و دیو ناهار
بر این سفره بنگر کرا مینشانی
از آن روز برنان گرمی رسیدی
که گر ناشتائیست نانش رسانی
❈۲۰❈
زمانه بسی بیشتر از تو داند
چه خوش میکنی دل که بسیار دانی
کشد کام و ناکام، چرخت بمیدان
کشد گر جبانی و گر پهلوانی
❈۲۱❈
کمان سپهرت بیندازد آخر
تو مانند تیری که اندر کمانی
مه و سال چون کاروانیست خامش
تو یکچند همراه این کاروانی
❈۲۲❈
حکایت کند رشتهٔ کارگاهت
اگر دیبه، گر بوریا، گر کتانی
هنرها گهرهای پاک وجودند
تو یکروز بحری و یکروز کانی
❈۲۳❈
نکو خانهای ساختی ای کبوتر
ندیدی که با باز هم آشیانی
بما جهل زان کرد دستان که هرگز
نکردیم با عقل همداستانی
❈۲۴❈
برآنست دیو هوی تا بسوزی
تو نیز از سیه روزگاری برآنی
در این باغ دلکش که گیتیش نامست
قضا و قدر میکند باغبانی
❈۲۵❈
بگلزار، گل یک نفس بود مهمان
فلک زود رنجید از میزبانی
بیا تا خرامیم سوی گلستان
بنظارهٔ دولت بوستانی
❈۲۶❈
سحر ابر آذاری آمد ز دریا
بطرف چمن کرد گوهر فشانی
زمین از صفای ریاحین الوان
زند طعنه بر نقش ارژنگ مانی
❈۲۷❈
نهاده بسر نرگس از زر کلاهی
ببر کرده پیراهن پرنیانی
ازین کوچکه کوچ بایست کردن
که کردست بر روی پل زندگانی
❈۲۸❈
قفس بشکن ای روح، پرواز میکن
چرا پایبند اندرین خاکدانی
همائی تو و سدرهات آشیانست
مکن خیره بر کرکسان میهمانی
❈۲۹❈
دلیران گرفتند اقطار عالم
بشمشیر هندی و تیغ یمانی
از آن نامداران و گردنفرازان
نشانی نماندست جز بی نشانی
❈۳۰❈
ببین تا چه کردست گردون گردان
به جمشید و طهمورث باستانی
گشوده دهان طاق کسری و گوید
چه شد تاج و تخت انوشیروانی
❈۳۱❈
چنین است رسم و ره دهر، پروین
بدینگونه شد گردش آسمانی
کامنت ها