گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

پروین اعتصامی:کاهلی در گوشه‌ای افتاد سست خسته و رنجور، اما تندرست

❈۱❈
کاهلی در گوشه‌ای افتاد سست خسته و رنجور، اما تندرست
عنکبوتی دید بر در، گرم کار گوشه گیر از سرد و گرم روزگار
❈۲❈
دوک همت را به کار انداخته جز ره سعی و عمل نشناخته
پشت در افتاده، اما پیش بین از برای صید، دائم در کمین
❈۳❈
رشته‌ها رشتی ز مو باریکتر زیر و بالا، دورتر، نزدیکتر
پرده می ویخت پیدا و نهان ریسمان می تافت از آب دهان
❈۴❈
درس ها می داد بی نطق و کلام فکرها می‌پخت با نخ های خام
کاردانان، کار زین سان می کنند تا که گویی هست، چوگان می زنند
❈۵❈
گه تبه کردی، گهی آراستی گه درافتادی، گهی برخاستی
کار آماده ولی افزار نه دایره صد جا ولی پرگار نه
❈۶❈
زاویه بی حد، مثلث بی شمار این مهندس را که بود آموزگار؟!
کار کرده، صاحب کاری شده اندر آن معموره معماری شده
❈۷❈
این چنین سوداگری را سودهاست وندرین یک تار، تار و پودهاست
پای کوبان در نشیب و در فراز ساعتی جولا، زمانی بندباز
❈۸❈
پست و بی مقدار، اما سربلند ساده و یک دل، ولی مشکل پسند
اوستاد اندر حساب رسم و خط طرح و نقشی خالی از سهو و غلط
❈۹❈
گفت کاهل کاین چه کار سرسری ست؟ آسمان، زین کار کردنها بری ست
کوها کارست در این کارگاه کس نمی‌بیند ترا، ای پر کاه
❈۱۰❈
می تنی تاری که جاروبش کنند؟ می کشی طرحی که معیوبش کنند؟
هیچ گه عاقل نسازد خانه‌ای که شود از عطسه‌ای ویرانه‌ای
❈۱۱❈
پایه می سازی ولی سست و خراب نقش نیکو می زنی، اما بر آب
رونقی می جوی گر ارزنده‌ای دیبه‌ای می باف گر بافنده‌ای
❈۱۲❈
کس ز خلقان تو پیراهن نکرد وین نخ پوسیده در سوزن نکرد
کس نخواهد دیدنت در پشت در کس نخواهد خواندنت ز اهل هنر
❈۱۳❈
بی سر و سامانی از دود و دمی غرق در طوفانی از آه و نمی
کس نخواهد دادنت پشم و کلاف کس نخواهد گفت کشمیری بباف
❈۱۴❈
بس زبر دست ست چرخ کینه‌توز پنبه ی خود را در این آتش مسوز
چون تو نساجی، نخواهد داشت مزد دزد شد گیتی، تو نیز از وی بدزد
❈۱۵❈
خسته کردی زین تنیدن پا و دست رو بخواب امروز، فردا نیز هست
تا نخوردی پشت پایی از جهان خویش را زین گوشه گیری وارهان
❈۱۶❈
گفت آگه نیستی ز اسرار من چند خندی بر در و دیوار من؟!
علم ره بنمودن از حق، پا ز ما قدرت و یاری از او، یارا ز ما
❈۱۷❈
تو به فکر خفتنی در این رباط فارغی زین کارگاه و زین بساط
در تکاپوییم ما در راه دوست کارفرما او و کارآگاه اوست
❈۱۸❈
گر چه اندر کنج عزلت ساکنم شور و غوغایی ست اندر باطنم
دست من بر دستگاه محکمی ست هر نخ اندر چشم من ابریشمی است
❈۱۹❈
کار ما گر سهل و گر دشوار بود کارگر می خواست، زیرا کار بود
صنعت ما پرده‌های ما بس است تار ما هم دیبه و هم اطلس است
❈۲۰❈
ما نمی‌بافیم از بهر فروش ما نمی گوییم کاین دیبا بپوش
عیب ما زین پرده‌ها پوشیده شد پرده ی پندار تو پوسیده شد
❈۲۱❈
گر، درد این پرده، چرخ پرده در رخت بر بندم، روم جای دگر
گر سحر ویران کنند این سقف و بام خانه ی دیگر بسازم وقت شام
❈۲۲❈
گر ز یک کنجم براند روزگار گوشه ی دیگر نمایم اختیار
ما که عمری پرده‌داری کرده‌ایم در حوادث، بردباری کرده‌ایم
❈۲۳❈
گاه جاروبست و گه گرد و نسیم کهنه نتوان کرد این عهد قدیم
ما نمی‌ترسیم از تقدیر و بخت آگهیم از عمق این گرداب سخت
❈۲۴❈
آنکه داد این دوک، ما را رایگان پنبه خواهد داد بهر ریسمان
هست بازاری دگر، ای خواجه تاش کاندر آنجا می‌شناسند این قماش
❈۲۵❈
صد خریدار و هزاران گنج زر نیست چون یک دیده ی صاحب نظر
تو ندیدی پرده ی دیوار را چون ببینی پرده ی اسرار را
❈۲۶❈
خرده می‌گیری همی بر عنکبوت خود نداری هیچ جز باد بروت
ما تمام از ابتدا بافنده‌ایم حرفت ما این بود تا زنده‌ایم
❈۲۷❈
سعی کردیم آنچه فرصت یافتیم بافتیم و بافتیم و بافتیم
پیشه‌ام این ست، گر کم یا زیاد من شدم شاگرد و ایام اوستاد
❈۲۸❈
کار ما اینگونه شد، کار تو چیست؟ بار ما خالی است، دربار تو چیست؟
می نهم دامی، شکاری می زنم جوله‌ام، هر لحظه تاری می‌تنم
❈۲۹❈
خانه ی من از غباری چون هباست آن سرایی که تو می سازی کجاست؟
خانه ی من ریخت از باد هوا خرمن تو سوخت از برق هوی
❈۳۰❈
من بری گشتم ز آرام و فراغ تو فکندی باد نخوت در دماغ
ما زدیم این خیمه ی سعی و عمل تا بدانی قدر وقت بی بدل
❈۳۱❈
گر که محکم بود و گر سست این بنا از برای ماست، نز بهر شما
گر به کار خویش می‌پرداختی خانه‌ای زین آب و گل می‌ساختی
❈۳۲❈
می گرفتی گر به همت رشته‌ای داشتی در دست خود سر رشته‌ای
عارفان، از جهل رخ برتافتند تار و پودی چند در هم بافتند
❈۳۳❈
دوختند این ریسمان ها را به هم از دراز و کوته و بسیار و کم
رنگرز شو، تا که در خم هست رنگ برق شد فرصت، نمی داند درنگ
❈۳۴❈
گر بنایی هست باید برفراشت ای بسا امروز کان فردا نداشت
نقد امروز ار ز کف بیرون کنیم گر که فردایی نباشد، چون کنیم؟
❈۳۵❈
عنکبوت، ای دوست، جولای خداست چرخه‌اش می گردد، اما بی صداست

فایل صوتی دیوان اشعار شمارهٔ ۴۸ - جولای خدا

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

نیکی
2010-09-28T11:18:22
دروداین شعر زیبا از لحاظ نگارشی به شکل زیر اصلاح شد:کاهلی در گوشه‌ای افتاد سستخسته و رنجور، اما تندرستعنکبوتی دید بر در، گرم کارگوشه گیر از سرد و گرم روزگاردوک همت را به کار انداختهجز ره سعی و عمل نشناختهپشت در افتاده، اما پیش بیناز برای صید، دائم در کمینرشته‌ها رشتی ز مو باریکترزیر و بالا، دورتر، نزدیکترپرده می ویخت پیدا و نهانریسمان می تافت از آب دهاندرس ها می داد بی نطق و کلامفکرها می‌پخت با نخ های خامکاردانان، کار زین سان می کنندتا که گویی هست، چوگان می زنندگه تبه کردی، گهی آراستیگه درافتادی، گهی برخاستیکار آماده ولی افزار نهدایره صد جا ولی پرگار نهزاویه بی حد، مثلث بی شماراین مهندس را که بود آموزگار؟!کار کرده، صاحب کاری شدهاندر آن معموره معماری شدهاین چنین سوداگری را سودهاستوندرین یک تار، تار و پودهاستپای کوبان در نشیب و در فرازساعتی جولا، زمانی بندبازپست و بی مقدار، اما سربلندساده و یک دل، ولی مشکل پسنداوستاد اندر حساب رسم و خططرح و نقشی خالی از سهو و غلطگفت کاهل کاین چه کار سرسری ست؟آسمان، زین کار کردنها بری ستکوها کارست در این کارگاهکس نمی‌بیند ترا، ای پر کاهمی تنی تاری که جاروبش کنند؟می کشی طرحی که معیوبش کنند؟هیچ گه عاقل نسازد خانه‌ایکه شود از عطسه‌ای ویرانه‌ایپایه می سازی ولی سست و خرابنقش نیکو می زنی، اما بر آبرونقی می جوی گر ارزنده‌ایدیبه‌ای می باف گر بافنده‌ایکس ز خلقان تو پیراهن نکردوین نخ پوسیده در سوزن نکردکس نخواهد دیدنت در پشت درکس نخواهد خواندنت ز اهل هنربی سر و سامانی از دود و دمیغرق در طوفانی از آه و نمیکس نخواهد دادنت پشم و کلافکس نخواهد گفت کشمیری ببافبس زبر دست ست چرخ کینه‌توزپنبه ی خود را در این آتش مسوزچون تو نساجی، نخواهد داشت مزددزد شد گیتی، تو نیز از وی بدزدخسته کردی زین تنیدن پا و دسترو بخواب امروز، فردا نیز هستتا نخوردی پشت پایی از جهانخویش را زین گوشه گیری وارهانگفت آگه نیستی ز اسرار منچند خندی بر در و دیوار من؟!علم ره بنمودن از حق، پا ز ماقدرت و یاری از او، یارا ز ماتو به فکر خفتنی در این رباطفارغی زین کارگاه و زین بساطدر تکاپوییم ما در راه دوستکارفرما او و کارآگاه اوستگر چه اندر کنج عزلت ساکنمشور و غوغایی ست اندر باطنمدست من بر دستگاه محکمی ستهر نخ اندر چشم من ابریشمی استکار ما گر سهل و گر دشوار بودکارگر می خواست، زیرا کار بودصنعت ما پرده‌های ما بس استتار ما هم دیبه و هم اطلس استما نمی‌بافیم از بهر فروشما نمی گوییم کاین دیبا بپوشعیب ما زین پرده‌ها پوشیده شدپرده ی پندار تو پوسیده شدگر، درد این پرده، چرخ پرده دررخت بر بندم، روم جای دگرگر سحر ویران کنند این سقف و بامخانه ی دیگر بسازم وقت شامگر ز یک کنجم براند روزگارگوشه ی دیگر نمایم اختیارما که عمری پرده‌داری کرده‌ایمدر حوادث، بردباری کرده‌ایمگاه جاروبست و گه گرد و نسیمکهنه نتوان کرد این عهد قدیمما نمی‌ترسیم از تقدیر و بختآگهیم از عمق این گرداب سختآنکه داد این دوک، ما را رایگانپنبه خواهد داد بهر ریسمانهست بازاری دگر، ای خواجه تاشکاندر آنجا می‌شناسند این قماشصد خریدار و هزاران گنج زرنیست چون یک دیده ی صاحب نظرتو ندیدی پرده ی دیوار راچون ببینی پرده ی اسرار راخرده می‌گیری همی بر عنکبوتخود نداری هیچ جز باد بروتما تمام از ابتدا بافنده‌ایمحرفت ما این بود تا زنده‌ایمسعی کردیم آنچه فرصت یافتیمبافتیم و بافتیم و بافتیمپیشه‌ام این ست، گر کم یا زیادمن شدم شاگرد و ایام اوستادکار ما اینگونه شد، کار تو چیست؟بار ما خالی است، دربار تو چیست؟می نهم دامی، شکاری می زنمجوله‌ام، هر لحظه تاری می‌تنمخانه ی من از غباری چون هباستآن سرایی که تو می سازی کجاست؟خانه ی من ریخت از باد هواخرمن تو سوخت از برق هویمن بری گشتم ز آرام و فراغتو فکندی باد نخوت در دماغما زدیم این خیمه ی سعی و عملتا بدانی قدر وقت بی بدلگر که محکم بود و گر سست این بنااز برای ماست، نز بهر شماگر به کار خویش می‌پرداختیخانه‌ای زین آب و گل می‌ساختیمی گرفتی گر به همت رشته‌ایداشتی در دست خود سر رشته‌ایعارفان، از جهل رخ برتافتندتار و پودی چند در هم بافتنددوختند این ریسمان ها را به هماز دراز و کوته و بسیار و کمرنگرز شو، تا که در خم هست رنگبرق شد فرصت، نمی داند درنگگر بنایی هست باید برفراشتای بسا امروز کان فردا نداشتنقد امروز ار ز کف بیرون کنیمگر که فردایی نباشد، چون کنیم؟عنکبوت، ای دوست، جولای خداستچرخه‌اش می گردد، اما بی صداست---پاسخ: با تشکر، جایگزین شد.
رامین
2013-12-12T18:18:11
چقدر عالیچقدر با مزمونلذت بردم
امین کیخا
2013-12-12T23:36:29
با درود رامین جان مضمون را می شود درونمایه نوشت .جانمایه هم نزدیک به ان است . درونسو می شود ضمیر و نهان کمی همگانی تر است
فاطمی
2014-06-17T19:44:38
سلام.عالی بود.بسیارآموزنده بود.خانم اعتصمامی می خواهدبگویدکه آدمی باهمت وکوشش وامیدآدم است ،نه باحرف وشعار.درست است که بسیاری ازمشگلات دست خوددانسان نیست ولی باهمت وپشتکارمی توان به حل آنهاامیدواربود.خلاصه اینکه نبایددربرابرمشگلات سرتعظیم فرودآورد. مشگل رابایدحل کرد.البته می بخشید.
علی
2021-01-23T12:25:48
خیلی عالی بود من کلاس هفتم هستم در مدرسه ی تیزهوشان برای معلممان خواندم خوششون اومد
nabavar
2021-03-28T08:00:56
گرامی علیدکلمه ها بسیار خوب است ولی اگر شما بهتر می توانی، این گوی و این میدان،زیر هر شعر نوشته شده: می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.منتظریم.
علی
2021-03-28T00:24:08
عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما عزیزان....چرا صوتی که پایین شعر ها قرار داده شده نامناسبه؟واقعاً صوت دکلمه ای شعر ها افتضاح هست حالا یا به خاطر صدای ناخوش و یا لحن نامناسب اگر شخصی ندارید که این ها رو دکلمه کنه من می تونم
امیر
2020-08-10T18:42:59
سلامبسیار عالی ، واقعا عالیبه نظر من این شعر بهترین نکات آموزش زندگی رو در خودش داره1- کار کار کارسعی کردیم آنچه فرصت یافتیم بافتیم و بافتیم و بافتیم2- صبر بر قضا و قدر(شروع دوباره)ما نمی‌ترسیم از تقدیر و بخت آگهیم از عمق این گرداب سختگر، درد این پرده، چرخ پرده در رخت بر بندم، روم جای دگر3 - فلسفه تلاش و کوششعلم ره بنمودن از حق، پا ز ما قدرت و یاری از او، یارا ز مادر تکاپوییم ما در راه دوست کارفرما او و کارآگاه اوست4 - اخبار منفی و اطرافیانگفت کاهل کاین چه کار سرسری ست؟ آسمان، زین کار کردنها بری ستکوها کارست در این کارگاه کس نمی‌بیند ترا، ای پر کاهمی تنی تاری که جاروبش کنند؟ می کشی طرحی که معیوبش کنند؟5 - پرورش شخصیت عمل گرادرس ها می داد بی نطق و کلام فکرها می‌پخت با نخ های خامکاردانان، کار زین سان می کنند تا که گویی هست، چوگان می زنند6- سفارش به عشق و کار تا زمانی که جانی در بدن هسترنگرز شو، تا که در خم هست رنگ برق شد فرصت، نمی داند درنگو بسیار تکات آموزنده که به نظر من باید بر صدر مطالب موفقیت و انگیزشی قرار گیرد
رضا
2018-09-14T20:06:29
پس از سلام، با تشکر از تاریخ ما، این تمثیل از ان زن فاضل از بهترین اثار ایشان و از بهترین اشعار فارسی ست که حقیر خوانده. نکته اعتلای این قطعه نه چندان اموزش زندگانیست؛ که روان بودن و تفصیل و دو بار چرخش گفتگو میان کاهل و عنکبوت است که از نظر ادبی برای من زیبایی ویژه ای دارد. عمق چالش و تقلای روزمره از درون چشمان هر دو ژرف است و رویایی.
روح الله پیمانی
2023-01-20T12:00:34.7997451
سلام ظاهرا در قسمت اطلاعات شعر جولای خدا وزن شعر اشتباه مفاعیلن مفاعیلن فعولن ثبت شده ، فاعلاتن فاعلاتن فاعلات صحیح به نظر می رسد