پروین اعتصامی:بر سر راهی، گدائی تیرهروز نالهها میکرد با صد آه و سوز
❈۱❈
بر سر راهی، گدائی تیرهروز
نالهها میکرد با صد آه و سوز
کای خدا، بی خانه و بی روزیم
ز آتش ادبار، خوش میسوزیم
❈۲❈
شد پریشانی چو باد و من چو کاه
پیش باد، از کاه آسایش مخواه
ساختم با آنکه عمری سوختم
سوختم یک عمر و صبر آموختم
❈۳❈
آسمان، کس را بدین پستی نکشت
چون من از درد تهیدستی نکشت
هیچکس مانند من، حیران نشد
روز و شب سرگشته بهر نان نشد
❈۴❈
ایستادم در پس درها بسی
داد دشنامم کسی و ناکسی
رشته را رشتم ولی از هم گسیخت
بخت را خواندم ولی از من گریخت
❈۵❈
پیش من خوردند مردم نان گرم
من همی خون جگر خوردم ز شرم
دیدهام رنگی ندید از رخت نو
سیر، یک نوبت نخوردم نان جو
❈۶❈
این ترازو، گر ترازوی خداست
این کژی و نادرستی از کجاست
در زمستانم، تف دل آتش است
برف و باران خوابگاه و پوشش است
❈۷❈
آبرو بردم، ندیدم از تو روی
گم شدم، هرگز نکردی جستجوی
گفتش اندر گوش دل، رب و دود
گر نبودی کاردان، جرم تو بود
❈۸❈
نیست راه کج، ره حق جلیل
کجروان را حق نمیگردد دلیل
تو براه من بنه گامی تمام
تا منت نزدیک آیم بیست گام
❈۹❈
گر بنام حق گشائی دفتری
جز در اخلاص نشناسی دری
گر کنی آئینه ما را نظر
عیبهاست سر بسر گردد هنر
❈۱۰❈
ما ترا بی توشه نفرستادهایم
آنچه میبایست دادن، دادهایم
دست دادیمت که تا کاری کنی
در همی گر هست، دیناری کنی
❈۱۱❈
پای دادیمت که باشی پا بجای
وارهانی خویش را از تنگنای
چشم دادم تا دلت ایمن کند
بر تو راه زندگی، روشن کند
❈۱۲❈
بر تن خاکی دمیدم جان پاک
خیرگیها دیدم از یک مشت خاک
تا تو خاکی را منظم شد نفس
ای عجب! خود را پرستیدی و بس
❈۱۳❈
ما کسی را ناشتا نگذاشتیم
این بنا از بهر خلق افراشتیم
کار ما جز رحمت و احسان نبود
هیچگاه این سفره بی مهمان نبود
❈۱۴❈
در نمیبندد بکس، دربان ما
کم نمیگردد ز خوردن، نان ما
آنکه جان کرده است بی خواهش عطا
نان کجا دارد دریغ از ناشتا
❈۱۵❈
این توانائی که در بازوی تست
شاهد بخت است و در پهلوی تست
گنجها بخشیدمت، ای ناسپاس
که نگنجد هیچکس را در قیاس
❈۱۶❈
آنچه گفتی نیست، یک یک در تو هست
گنجها داری و هستی تنگدست
عقل و رای و عزم و همت، گنج تست
بهترین گنجور، سعی و رنج تست
❈۱۷❈
عارفان، چون دولت از ما خواستند
دست و بازوی توانا خواستند
ما نمیگوئیم سائل در مزن
چون زدی این در، در دیگر مزن
❈۱۸❈
آنکه بر خوان کریمان کرد پشت
از لئیمان بشنود حرف درشت
آن درشتی، کیفر خودکامهاست
ورنه بهر نامجویان، نامهاست
❈۱۹❈
هیچ خودبین، از خدا خرسند نیست
شاخ بی بر، در خور پیوند نیست
زین همه شادی، چراغم خواستی
از کریمان، از چه رو کم خواستی
❈۲۰❈
نور حق، همواره در جلوهگریست
آنکه آگه نیست، از بینش بریست
گلبن ما باش و بهر ما بروی
هم صفا از ما طلب، هم رنگ و بوی
❈۲۱❈
زارع ما، خوشه را خروار کرد
هر چه کم کردند، او بسیار کرد
تا نباشی قطره، دریا چون شوی
تا نهای گم گشته، پیدا چون شوی
کامنت ها