گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

پروین اعتصامی:اینچنین خواندم که روزی روبهی پایبند تله گشت اندر رهی

❈۱❈
اینچنین خواندم که روزی روبهی پایبند تله گشت اندر رهی
حیلهٔ روباهیش از یاد رفت خانهٔ تزویر را بنیاد رفت
❈۲❈
گر چه زائین سپهر آگاه بود هر چه بود، آن شیر و این روباه بود
تیره روزش کرد، چرخ نیل فام تا شود روشن که شاگردیست خام
❈۳❈
با همه تردستی، از پای اوفتاد دل به رنج و تن به بدبختی نهاد
گر چه در نیرنگ سازی داشت دست بند نیرنگ قضایش دست بست
❈۴❈
حرص، با رسوائیش همراه کرد تیغ ذلت، ناخنش کوتاه کرد
بود روز کار و یارائی نداشت بود وقت رفتن و پائی نداشت
❈۵❈
آهنی سنگین، دمش را کنده بود مرگ را میدید، اما زنده بود
میفشردی اشکم ناهار را می‌گزیدی حلقه و مسمار را
❈۶❈
دام تادیب است، دام روزگار هر که شد صیاد، آخر شد شکار
ما کیانها کشته بود این روبهک زان سبب شد صید روباه فلک
❈۷❈
خیرگیها کرده بود این خودپسند خیرگی را چاره زندانست و بند
ماکیانی ساده از ده دور گشت بر سر آن تله و روبه گذشت
❈۸❈
از بلای دام و زندان بی خبر گفت زان کیست این ایوان و در
گفت روبه این در و ایوان ماست پوستین دوزیم و این دکان ماست
❈۹❈
هست ما را بهتر از هر خواسته اندرین دکان، دمی آراسته
ساده و پاکیزه و زیبا و نرم همچو خز شایان و چون سنجاب گرم
❈۱۰❈
می‌فروشیم این دم پر پشم را باز کن وقت خریدن، چشم را
گر دم ما را خریداری کنی همچو ما، یک عمر طراری کنی
❈۱۱❈
گر ز مهر، این دم به بندیمت به دم راه را هرگز نخواهی کرد گم
گر ز رسم و راه ما آگه شوی ماکیانی بس کنی، روبه شوی
❈۱۲❈
گر که بربندی در چون و چرا سودها بینی در این بیع و شری
باید آن دم کژت کندن ز تن وین دم نیکو بجایش دوختن
❈۱۳❈
ماکیان را این مقال آمد پسند گفت: بر گو دمت ای روباه چند
گفت باید دید کالا را نخست ور نه، این بیع و شری ناید درست
❈۱۴❈
گر خریداری، در آی اندر دکان نرخ، آنگه پرس از بازارگان
ماکیان را آن فریب از راه برد راست اندر تله روباه برد
❈۱۵❈
کاش میدانست روبه ناشتاست وان نه دکان است، دکان ریاست
تا دهن بگشود بهر چند و چون چنگ روباه از گلویش ریخت خون
❈۱۶❈
آن دل فارغ، ز خون آکنده شد وان سر بی باک، از تن کنده شد
ره ندیده، روی بر راهی نهاد چشم بسته، پای در چاهی نهاد
❈۱۷❈
هیچ نگرفت و گرفتند آنچه داشت هم گذشت از کار دم، هم سر گذاشت
بر سر آنست نفس حیله‌ساز که کند راهی سوی راه تو باز
❈۱۸❈
تا در آن ره، سربپیچاند ترا وندر آن آتش بسوزاند ترا
اهرمن هرگز نخواهد بست در تا ترا میافتد از کویش گذر
❈۱۹❈
در جوارت، حرص زان دکان گشود که تو بر بندی دکان خویش زود
تا شوی بیدار، رفتست آنچه هست تا بدانی کیستی، رفتی ز دست
❈۲۰❈
با مسافر، دزد چون گردید دوست زاد و برگ آن مسافر زان اوست
گوهر کان هوی جز سنگ نیست آب و رنگش جز فریب و رنگ نیست

فایل صوتی دیوان اشعار شمارهٔ ۵۹ - دکان ریا

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

مجید
2015-11-17T13:41:50
در این شعر پروین بار دیگر به پند و نصیحت انسان پرداخته است و از او می خواهد هیچگاه چه در اوج قدرت و چه در قعر ذلت از فریبکاری شیطان غافل نشود زیرا هیچوقت اهریمن از فریب او دست برنمی دارد و همواره او را در جهت نادرست مدد می کند.
عابدینی
2016-03-31T00:58:40
شعری است: «ساده و پاکیزه و زیبا و نرم» مملو از پند و نصیحت، ای پسر!
سید حسین محمدی روشن
2021-02-07T17:39:04
واقعا زیباست
Ebi
2020-10-30T17:28:55
شعر های پروین بدلیل همراهی با زمانه هیچ وقت از نو بودن وتازگی آنها کم نشده نخواهد شد پروین شاعری معاصر و پرافتخار کشور نمونه اینست که بین زن و مرد نه تنها فرقی نیست بلکه آنچه انسانها را متمایز میکند جنسیت انسان نیست بلکه دانایی و درک اوست
مجتبی
2023-08-25T00:00:25.5653967
«هیچ نگرفت و گرفتند آنچه داشت» چه مصرع ناب و جانسوزی...