پروین اعتصامی:برزگری پند به فرزند داد کای پسر، این پیشه پس از من تراست
❈۱❈
برزگری پند به فرزند داد
کای پسر، این پیشه پس از من تراست
مدت ما جمله به محنت گذشت
نوبت خون خوردن و رنج شماست
❈۲❈
کشت کن آنجا که نسیم و نمی است
خرمی مزرعه، ز آب و هواست
دانه، چو طفلی است در آغوش خاک
روز و شب، این طفل به نشو و نماست
❈۳❈
میوه دهد شاخ، چو گردد درخت
این هنر دایهٔ باد صباست
دولت نوروز نپاید بسی
حمله و تاراج خزان در قفاست
❈۴❈
دور کن از دامن اندیشه دست
از پی مقصود برو تات پاست
هر چه کنی کشت، همان بدروی
کار بد و نیک، چو کوه و صداست
❈۵❈
سبزه بهر جای که روید، خوش است
رونق باغ، از گل و برگ و گیاست
راستی آموز، بسی جو فروش
هست در این کوی، که گندم نماست
❈۶❈
نان خود از بازوی مردم مخواه
گر که تو را بازوی زور آزماست
سعی کن، ای کودک مهد امید
سعی تو بنا و سعادت بناست
❈۷❈
تجربه میبایدت اول، نه کار
صاعقه در موسم خرمن، بلاست
گفت چنین، کای پدر نیک رای
صاعقهٔ ما ستم اغنیاست
❈۸❈
پیشهٔ آنان، همه آرام و خواب
قسمت ما، درد و غم و ابتلاست
دولت و آسایش و اقبال و جاه
گر حق آنهاست، حق ما کجاست
❈۹❈
قوت، بخوناب جگر میخوریم
روزی ما، در دهن اژدهاست
غله نداریم و گه خرمن است
هیمه نداریم و زمان شتاست
❈۱۰❈
حاصل ما را، دگران میبرند
زحمت ما زحمت بی مدعاست
از غم باران و گل و برف و سیل
قامت دهقان، بجوانی دوتاست
❈۱۱❈
سفرهٔ ما از خورش و نان، تهی است
در ده ما، بس شکم ناشتاست
گه نبود روغن و گاهی چراغ
خانهٔ ما، کی همه شب روشناست
❈۱۲❈
زین همه گنج و زر و ملک جهان
آنچه که ما راست، همین بوریاست
همچو منی، زادهٔ شاهنشهی است
لیک دو صد وصله، مرا بر قباست
❈۱۳❈
رنجبر، ار شاه بود وقت شام
باز چو شب روز شود، بینواست
خرقهٔ درویش، ز درماندگی
گاه لحاف است و زمانی عباست
❈۱۴❈
از چه، شهان ملک ستانی کنند
از چه، بیک کلبه ترا اکتفاست
پای من از چیست که بی موزه است
در تن تو، جامهٔ خلقان چراست
❈۱۵❈
خرمن امسالهٔ ما را، که سوخت؟
از چه درین دهکده قحط و غلاست
در عوض رنج و سزای عمل
آنچه رعیت شنود، ناسزاست
❈۱۶❈
چند شود بارکش این و آن
زارع بدبخت، مگر چارپاست
کار ضعیفان ز چه بی رونق است
خون فقیران ز چه رو، بی بهاست
❈۱۷❈
عدل، چه افتاد که منسوخ شد
رحمت و انصاف، چرا کیمیاست
آنکه چو ما سوخته از آفتاب
چشم و دلش را، چه فروغ و ضیاست
❈۱۸❈
ز انده این گنبد آئینهگون
آینهٔ خاطر ما بی صفاست
آنچه که داریم ز دهر، آرزوست
آنچه که بینیم ز گردون، جفاست
❈۱۹❈
پیر جهاندیده بخندید کاین
قصهٔ زور است، نه کار قضاست
مردمی و عدل و مساوات نیست
زان، ستم و جور و تعدی رواست
❈۲۰❈
گشت حق کارگران پایمال
بر صفت غله که در آسیاست
هیچکسی پاس نگهدار نیست
این لغت از دفتر امکان جداست
❈۲۱❈
پیش که مظلوم برد داوری
فکر بزرگان، همه آز و هوی ست
انجمن آنجا که مجازی بود
گفتهٔ حق را، چه ثبات و بقاست
❈۲۲❈
رشوه نه ما را، که بقاضی دهیم
خدمت این قوم، به روی و ریاست
نبض تهی دست نگیرد طبیب
درد فقیر، ای پسرک، بی دواست
❈۲۳❈
ما فقرا، از همه بیگانهایم
مرد غنی، با همه کس آشناست
بار خود از آب برون میکشد
هر کس، اگر پیرو و گر پیشواست
❈۲۴❈
مردم این محکمه، اهریمنند
دولت حکام، ز غصب و رباست
آنکه سحر، حامی شرع است و دین
اشک یتیمانش، گه شب غذاست
❈۲۵❈
لاشه خورانند و به آلودگی
پنجهٔ آلودهٔ ایشان گواست
خون بسی پیرزنان خوردهاست
آنکه بچشم من و تو، پارساست
❈۲۶❈
خوابگه آنرا که سمور و خز است
کی غم سرمای زمستان ماست
هر که پشیزی بگدائی دهد
در طلب و نیت عمری دعاست
❈۲۷❈
تیرهدلان را چه غم از تیرگیست
بی خبران را، چه خبر از خداست
کامنت ها