رهی معیری:با عزیزان درنیامیزد دل دیوانهام در میان آشنایانم ولی بیگانهام
❈۱❈
با عزیزان درنیامیزد دل دیوانهام
در میان آشنایانم ولی بیگانهام
از سبک روحی گران آیم به طبع روزگار
در سرای اهل ماتم خندهٔ مستانهام
❈۲❈
نیست در این خاکدانم آبروی شبنمی
گر چه بحر مردمی را گوهر یکدانهام
از چو من آزادهای الفت بریدن سهل نیست
میرود با چشم گریان سیل از ویرانهام
❈۳❈
آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای
تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانهام
بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار
بر بساط سبزه و گل سایهٔ پروانهام
❈۴❈
گرمی دلها بود از ناله جانسوز من
خندهٔ گلها بود از گریهٔ مستانهام
هم عنانم با صبا سرگشتهام سرگشتهام
همزبانم با پری دیوانهام دیوانهام
❈۵❈
مشت خاکی چیست تا راه مرا بندد رهی ؟
گرد از گردون برآرد همت مردانهام
کامنت ها