رهی معیری:گر شود آن روی روشن جلوهگر هنگام صبح پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح
❈۱❈
گر شود آن روی روشن جلوهگر هنگام صبح
پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح
از بناگوش تو و زلف توام آمد به یاد
چون دمید از پرده شب روی سیمینفام صبح
❈۲❈
نیمشب با گریه مستانه حالی داشتم
تلخ شد عیش من از لبخند بیهنگام صبح
خواب را بدرود کن کز سیمگون ساغر دمید
پرتو می چون فروغ آفتاب از جام صبح
❈۳❈
شستوشو در چشمه خورشید کرد از آن سبب
نور هستی بخش میبارد ز هفت اندام صبح
گر ننوشیده است در خلوت نبید مشک بوی
از چه آید هر نفس بوی بهشت از کام صبح ؟
❈۴❈
میدود هرسو گریبان چاک از بیطاقتی
تا کجا آرام گیرد جان بیآرام صبح ؟
معنی مرگ و حیات ای نفس کوتهبین یکیست
نیست فرقی بین آغاز شب و انجام صبح
❈۵❈
این منم کز ناله و زاری نیاسایم دمی
ورنه آرامش پذیرد مرغ شب هنگام صبح
جلوه من یک نفس چون صبح روشن بیش نیست
در شکرخندی است فرجام من و فرجام صبح
❈۶❈
عمر کوتاهم رهی در شام تنهایی گذشت
مردم و نشنیدم از خورشیدرویی نام صبح
کامنت ها