رهی معیری:ز جام آینهگون پرتو شراب دمید خیال خواب چه داری؟ که آفتاب دمید
❈۱❈
ز جام آینهگون پرتو شراب دمید
خیال خواب چه داری؟ که آفتاب دمید
درون اشک من افتاد نقش اندامش
به خنده گفت: که نیلوفری ز آب دمید
❈۲❈
ز جامه گشت پدیدار گوی سینه او
ستارهای ز گریبان ماهتاب دمید
کشید دانه امید ما سری از خاک
که برق خندهزنان از دل سحاب دمید
❈۳❈
به باد رفت امیدی که داشتم از خلق
فریب بود فروغی که از سراب دمید
غبار تربت ما بوی گل دهد گویی
که جای لاله ازین خاک مشک ناب دمید
❈۴❈
رهی چو برق شتابنده خندهای زد و رفت
دمی نماند چو نوری که از شهاب دمید
کامنت ها