رهی معیری:بهر هر یاری که جان دادم به پاس دوستی دشمنیها کرد با من در لباس دوستی
❈۱❈
بهر هر یاری که جان دادم به پاس دوستی
دشمنیها کرد با من در لباس دوستی
کوه پابرجا گمان میکردمش دردا که بود
از حبابی سستبنیانتر اساس دوستی
❈۲❈
بس که رنج از دوستان باشد دل آزرده را
جای بیم دشمنی دارد هراس دوستی
جان فدا کردیم و یاران قدر ما نشناختند
کور بادا دیدهٔ حقناشناس دوستی
❈۳❈
دشمن خویشی رهی کز دوستداران دوروی
دشمنی بینی و خاموشی به پاس دوستی
کامنت ها