رهی معیری:زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند
❈۱❈
زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند
رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند
شکوهای نیست ز طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند
❈۲❈
جرعهنوشان تو ای شاهد علوی چون صبح
باده از ساغر خورشید جهانتاب زنند
خاکساران ترا خانه بود بر سر اشک
خس و خاشاک سراپرده به گرداب زنند
❈۳❈
گفتم: از بهر چه پویی ره میخانه رهی
گفت: آنجاست که بر آتش غم آب زنند
کامنت ها