رهی معیری:گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم
❈۱❈
گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم
من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم
هر زمان بیروی ماهی همدم آهی شوم
هر نفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم
❈۲❈
حلقههای موج بینم نقش گیسویی کشم
خندههای صبح بینم یاد رخساری کنم
گر سر یاری بود بخت نگونسار مرا
عاشقیها با سر زلف نگونساری کنم
❈۳❈
باز نشناسد مرا از سایه چشم رهگذار
تکیه چون از ناتوانیها به دیواری کنم
درد خود را میبرد از یاد گر من قصهای
از دل سرگشته با صید گرفتاری کنم
❈۴❈
نیست با ما لاله و گل را سر الفت رهی
میروم تا آشیان در سایهٔ خاری کنم
کامنت ها