رهی معیری:کیم من دردمندی ناتوانی اسیری خستهای افسردهجانی
❈۱❈
کیم من دردمندی ناتوانی
اسیری خستهای افسردهجانی
تذروی آشیان بر باد رفته
به دام افتادهای از یاد رفته
❈۲❈
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
❈۳❈
نه دمسازی که با وی راز گویم
نه یاری تا غم دل باز گویم
درین محفل چون من حسرتکشی نیست
به سوز سینه من آتشی نیست
❈۴❈
الهی در کمند زن نیفتی
وگر افتی به روز من نیفتی
میان بربسته چون خونخواره دشمن
دلآزاری به آزار دل من
❈۵❈
دلم از خوی او دمساز درد است
زن بدخو بلای جان مرد است
زنان چون آتشند از تندخویی
زن و آتش ز یک جنسند گویی
❈۶❈
نه تنها نامراد آن دلشکن باد
که نفرین خدا بر هرچه زن باد
نباشد در مقام حیله و فن
کم از ناپارسا زن پارسا زن
❈۷❈
زنان در مکر و حیلت گونهگونند
زیانند و فریبند و فسونند
چو زن یار کسان شد مار زو به
چو تر دامن بود گل، خار زو به
❈۸❈
حذر کن ز آن بت نسرین بر و دوش
که هردم با خسی گردد همآغوش
منه در محفل عشرت چراغی
کزو پروانهای گیرد سراغی
❈۹❈
میفشان دانه در راه تذروی
که مأوا گیرد از سروی به سروی
وفاداری مجوی از زن که بیجاست
کزین بربط نخیزد نغمه راست
❈۱۰❈
درون کعبه شوق دیر دارد
سری با تو سری با غیر دارد
جهان داور چو گیتی را بنا کرد
پی ایجاد زن اندیشهها کرد
❈۱۱❈
مهیا تا کند اجزای او را
ستاند از لاله و گل رنگ و بو را
ز دریا عمق و از خورشید گرمی
ز آهن سختی از گلبرگ نرمی
❈۱۲❈
تکاپو از نسیم و مویه از جوی
ز شاخ تر گراییدن به هرسوی
ز امواج خروشان تندخویی
ز روز و شب دورنگی و دورویی
❈۱۳❈
صفا از صبح و شورانگیزی از می
شکرافشانی و شیرینی از نی
ز طبع زهره شادیآفرینی
ز پروین شیوه بالانشینی
❈۱۴❈
ز آتش گرمی و دمسردی از آب
خیالانگیزی از شبهای مهتاب
گرانسنگی ز لعل کوهساری
سبکروحی ز مرغان بهاری
❈۱۵❈
فریب مار و دوراندیشی از مور
طراوت از بهشت و جلوه از حور
ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ
تکبر از پلنگ آهنینچنگ
❈۱۶❈
ز گرگ تیزدندان کینهجویی
ز طوطی حرف ناسنجیدهگویی
ز باد هرزهپو نااستواری
ز دور آسمان ناپایداری
❈۱۷❈
جهانی را به هم آمیخت ایزد
همه در قالب زن ریخت ایزد
ندارد در جهان همتای دیگر
به دنیا در بود دنیای دیگر
❈۱۸❈
ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی؟
وزین موجود افسونگر چه خواهی؟
اگر زن نوگل باغ جهان است
چرا چون خار سرتاپا زبان است؟
❈۱۹❈
چه بودی گر سراپا گوش بودی
چو گل با صد زبان خاموش بودی
چنین خواندم زمانی در کتابی
ز گفتار حکیم نکتهیابی
❈۲۰❈
دو نوبت مرد عشرتساز گردد
در دولت به رویش باز گردد
یکی آن شب که با گوهرفشانی
رباید مهر از گنجی که دانی
❈۲۱❈
دگر روزی که گنجور هوسکیش
به خاک اندر نهد گنجینه خویش
کامنت ها