رهی معیری:به دیماه کز گشت گردان سپهر سحاب افکند پرده بر روی مهر
❈۱❈
به دیماه کز گشت گردان سپهر
سحاب افکند پرده بر روی مهر
ز دمسردی ابر سنجابپوش
ردای قصب کوه گیرد به دوش
❈۲❈
جهان پوشد از برف سیمین حریر
کشد پرده سیمگون آبگیر
شود دامن باغ از گل تهی
چمن ماند از زلف سنبل تهی
❈۳❈
در آن فتنهانگیز طوفان مرگ
که نه غنچه ماند به گلبن نه برگ
گلی روشنیبخش بستان شود
چراغ دل بوستانیان شود
❈۴❈
صبا را کند مست گیسوی خویش
جهان را برانگیزد از بوی خویش
گل یخ بخوانندش و ای شگفت
کزو باغ افسرده گرمی گرفت
❈۵❈
ز گلها از آن سر برافراخته است
که با باغ بیبرگ و بر ساخته است
تو نیز ای گل آتشینچهر من
که انگیختی آتش مهر من
❈۶❈
ز پیری چو افسرد جان در تنم
تهی از گل و لاله شد گلشنم
سیهکاری اختر سیهفام
سیه موی من کرد چون سیم خام
❈۷❈
سهی سروم از بار غم گشت پست
مرا برف پیری به سرنشست
به دلجویم در کنار آمدی
ز مستان غم را بهار آمدی
❈۸❈
گل یخ گر آورد بستان به دست
مرا آتشینلالهای چون تو هست
ز گلچهرگان سر بر افراختی
که با جان افسردهای ساختی
کامنت ها