رهی معیری:ای مشک سوده گیسوی آن سیمگونتنی؟ یا خرمن عبیری یا پار سوسنی؟
❈۱❈
ای مشک سوده گیسوی آن سیمگونتنی؟
یا خرمن عبیری یا پار سوسنی؟
سوسن نهای که بر سر خورشید افسری
گیسو نهای که بر تن گلبرگ جوشنی
❈۲❈
زنجیر حلقهحلقه آن فتنهگستری
شمشاد سایهگستر آن تازهگلشنی
بستی به شب ره من مانا که شبروی
بردی ز ره دل من مانا که رهزنی
❈۳❈
گه در پناه عارض آن مشتری رخی
گه در کنار ساعد آن پرنیانتنی
گر ماه و زهره شب به جهان سایه افکنند
تو روز و شب به زهره و مه سایه افکنی
❈۴❈
دلخواه و دلفریبی دلبند و دلبری
پرتاب و پرشکنجی پرمکر و پرفنی
دامی تو یا کمند؟ ندانم به راستی
دانم همی که آفت جان و دل منی
❈۵❈
از فتنهات سیاه بود صبح روشنم
ای تیرهشب که فتنه بر آن ماه روشنی
همرنگ روزگار منی ای سیاهفام
مانند روزگار مرا نیز دشمنی
❈۶❈
ای خرمن بنفشه و ای توده عبیر
ما را به جانگدازی چون برق خرمنی
ابر سیه نهای ز چه پوشی عذار ماه؟
دست رهی نهای ز چه او را به گردنی؟
کامنت ها