رهی معیری:بیتو ای گل، در این شام تاری دامنم پرگل از اشک و خون است
❈۱❈
بیتو ای گل، در این شام تاری
دامنم پرگل از اشک و خون است
دیدگانم به شبزندهداری
خیره بر مجمری لالهگون است
❈۲❈
من خموشم ز افسردهجانی
شعله سرگرم آتشزبانی
با من این آتش تند و سرکش
داستانها سراید ز خویت
❈۳❈
شعله زرد و لرزان آتش
ماند ای گل به زرینهمویت
زلف زرین تو شعلهرنگ است
با دلم شعلهآسا به جنگ است
❈۴❈
رفتی از کلبه من به صحرا
لب فروبسته از گفتوگویی
بوی گل بودی و بوی گل را
باد هردم کشاند به سویی
❈۵❈
امشب ای گل به کوی که رفتی؟
دامنافشان به سوی که رفتی؟
رفتی و از پس پرده اشک
محو رخساره آتشم من
❈۶❈
گرچه سوزد دل از آتش رشک
با همه ناخوشیها، خوشم من!
عشق بیگریه شوری ندارد
شمع افسرده نوری ندارد
❈۷❈
در دل تنگ من آتش افروخت
عشق آتشفروزی که دارم
ناگهان همچو گل خواهدم سوخت
آتش سینهسوزی که دارم
❈۸❈
سوزد از تاب غم پیکر من
تا چه سازد به خاکستر من
شمع غم با همه خانهسوزی
نور و گرمی دهد جان و تن را
❈۹❈
هرکجا آتشی برفروزی
روشنایی دهد انجمن را
عشق هم آتشی جانگداز است
روشنیبخش اهل نیاز است
❈۱۰❈
پیش آتش از آن ماه سرکش
شکوه راند زبان خموشم
وز دل گرم و سوزان آتش
حرف جانسوزی آید به گوشم
❈۱۱❈
کای گرفتار آن آتشینروی
آتشینرو بود آتشینخوی
شکوه از سردی او چه رانی؟
کاین بود آخر کار آتش
❈۱۲❈
قصه سوزش دل چه خوانی؟
سوزد آن کو شود یار آتش
گاه سرد است و گه آتشین است
خوی هر آتشینچهره این است
❈۱۳❈
میگرایی چو آن گل به سردی
کمکم ای آتش نیممرده
چون به یکباره خاموش گردی
وز تو ماند زغالی فسرده
❈۱۴❈
گیرم آن را و طفلانه صدبار
نام آن گل، نویسم به دیوار
کامنت ها