رهی معیری:درون کلبه تنگی شبانگاه ز آتشدان، به هرسو شعله خیزد
❈۱❈
درون کلبه تنگی شبانگاه
ز آتشدان، به هرسو شعله خیزد
در آتش چوب تر همچون دل من
«سری سوزد، سری خونابه ریزد»
❈۲❈
سراید ساز، از سوز جدایی
به گوشم نغمههای آشنایی
ز برف بهمنی پوشیده هامون
پرند سیمگون بر پیکر خویش
❈۳❈
من از سیمینه هامون باز یابم
نشان دلبر سیمینبر خویش
صبا در گوش من نام تو گوید
نسیم آهسته پیغام تو گوید
❈۴❈
کجایی؟ کز نوای آتشینم
دلت در سینه گردد آتشانگیز
میان برف و یخ در آتشستم
به برف اندر شگفت است آتش تیز
❈۵❈
جهان در دیده من محو و تاریک
تو از من دور و من با مرگ نزدیک
برآر ای ساز، آوازی که گردون
طریق سازگاری پیش گیرد
❈۶❈
فراخوان بخت ره گم کردهام را
که راه آشیان خویش گیرد
به سردی گر فلک بیداد کیش است
دل من، گرم از سودای خویش است
کامنت ها