رهی معیری:اعرابیای به دجله کنار از قضای چرخ روزی به نیستانی شد رهسپر همی
❈۱❈
اعرابیای به دجله کنار از قضای چرخ
روزی به نیستانی شد رهسپر همی
ناگه ز کینهتوزی گردون گرگخوی
شیری گرسنه گشت بدو حملهور همی
❈۲❈
مسکین ز هول شیر هراسان و بیمناک
شد بر فراز نخلی آسیمهسر همی
چون بر فراز نخل کهن بنگریست مرد
ماری غنوده دید در آن برگ و بر همی
❈۳❈
گیتی سیاه گشت به چشمش که شیر سرخ
بودش به زیر و مار سیه بر زبر همی
نه پای آنکه آید ز آن جایگه فرود
نه جای آن که ماند بر شاخ تر همی
❈۴❈
خود را درون دجله فکند از فراز نخل
کز مار گرزه وارهد و شیر نر همی
بر شط فرو نیامده آمد به سوی او
بگشاده کام جانوری جان شکر همی
❈۵❈
بیچاره مرد ز آن دو بلا گرچه برد جان
درماند عاقبت به بلای دگر همی
از چنگ شیر رست و ز چنگ قضا نرست
القصه گشت طعمه آن جانور همی
❈۶❈
جادوی چرخ چون کند آهنگ جان تو
زاید بلا و حادثه از بحر و بر همی
کام اجل فراخ و تو نخجیر پای بند
دام قضا وسیع و تو بی بال و پر همی
❈۷❈
ور ز آنکه بر شوی به فلک همچو آفتاب
صیدت کند کمند قضا و قدر همی
کامنت ها