رضیالدین آرتیمانی:یکدم که دست داده و با هم نشستهایم گوئی بهم بحلقهٔ ماتم نشستهایم
❈۱❈
یکدم که دست داده و با هم نشستهایم
گوئی بهم بحلقهٔ ماتم نشستهایم
از رستخیز فتنهٔ طوفان نه غرقهایم
ما را ببین چگونه مسلم نشستهایم
❈۲❈
هرگز نکردهایم توکل به ناخدا
کشتی بجا گذاشته بیغم نشستهایم
عالم چنین فراخ چه دلتنگ ماندهایم
صحرا چنین گشاده چه در هم نشستهایم
❈۳❈
دایم بیاد روی تو چون گل شکفتهایم
پیوسته در خیال تو خرم نشستهایم
برقع چه احتیاج که از حسرت جمال
بیهم نشستهایم، چو با هم نشستهایم
❈۴❈
ما و رضی که خون هم از رشک میخوریم
بیاختیار پیش تو با هم نشستهایم
کامنت ها