رضیالدین آرتیمانی:از لطف چو در نظر نمیآیی از پرده چرا به در نمیآیی
❈۱❈
از لطف چو در نظر نمیآیی
از پرده چرا به در نمیآیی
در مدرک عقل و حس نمیگنجی
در گوشهٔ مختصر نمیآیی
❈۲❈
جانم بر لب ز انتظار آمد
تسلیم کنم اگر نمیآیی
پر شد همه بام و بر ز غوغایت
با آنکه به بام در نمیآیی
❈۳❈
هنگام تلافی دلافکاران
با عشوهٔ خویش بر نمیآیی
ما بر در هجر جان دهیم و تو
با ما ز در دگر نمیآیی
❈۴❈
ای گریه بلات چیست کز چشمم
بیلخت جگر به در نمیآیی
کیفیت زندگی نمیفهمی
تا با غم عشق بر نمیآیی
❈۵❈
تا یک سر موی از تو میماند
با یک سر موی بر نمیآیی
گفتی که نمانده پای رفتارم
ای مرد چرا به سر نمیآیی
❈۶❈
هرگز نروی که باز در چشمم
خوشتر ز دم دگر نمیآیی
عمرت شد و توشهای نمیبندی
گویا تو بدین سفر نمیآیی
❈۷❈
دیگر به سر رضی نمیآید
ای عمر چرا به سر نمیآیی
کامنت ها