رودکی:مرد مرادی، نه همانا که مرد مرگ چنان خواجه نه کاریست خرد
❈۱❈
مرد مرادی، نه همانا که مرد
مرگ چنان خواجه نه کاریست خرد
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد
❈۲❈
آن ملک با ملکی رفت باز
زنده کنون شد که تو گویی: بمرد
کاه نبد او، که به بادی پرید
آب نبد او، که به سرما فسرد
❈۳❈
شانه نبود او، که به مویی شکست
دانه نبود او، که زمینش فشرد
گنج زری بود در این خاکدان
کاو دو جهان را به جوی میشمرد
❈۴❈
قالب خاکی سوی خاکی فکند
جان و خرد سوی سماوات برد
جان دوم را، که ندانند خلق
مصقلهای کرد و به جانان سپرد
❈۵❈
صاف بد آمیخته با درد می
بر سر خم رفت و جدا شد ز درد
در سفر افتند به هم، ای عزیز
مروزی و رازی و رومی و کرد
❈۶❈
خانهٔ خود باز رود هر یکی
اطلس کی باشد همتای برد؟
خامش کن چون نقط، ایرا ملک
نام تو از دفتر گفتن سترد
کامنت ها