گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

رودکی:هان! صائم نوالهٔ این سفله میزبان زین بی نمک ابا منه انگشت در دهان

❈۱❈
هان! صائم نوالهٔ این سفله میزبان زین بی نمک ابا منه انگشت در دهان
لب تر مکن به آب، که طلقست در قدح دست از کباب دار، که زهرست توامان
❈۲❈
با کام خشک و با جگر تفته درگذر ایدون که در سراسر این سبز گلستان
کافور همچو گل چکد از دوش شاخسار زیبق چو آب بر جهد از ناف آبدان

فایل صوتی قصاید و قطعات شمارهٔ ۹۰

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

علی
2020-02-09T00:06:22
تفتهلغت‌نامه دهخداتفته . [ ت َ ت َ / ت ِ] (ن مف ) گرم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 488) (اوبهی ). بمعنی بسیار گرم شده باشد. (برهان ) (آنندراج ). سخت گرم شده . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). بسیار گرم شده و تافته ... و گداخته شده . (ناظم الاطباء). اسم مفعول از تفتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :با کام خشک و با جگر تفته درگذراکنون که در سراسر این سبز گلستان .(منسوب به رودکی ).زواره بیامد به نزدیک اویفرامرز را دید تفته دو روی .فردوسی .دایم ز دم سرد و آتش دلچون کوره تفته بود دهانم .مسعودسعد.پُرنیازی را که هم دل تفته بینی هم جگرشرب عزلت هم تباشیرش دهد هم ناردان .خاقانی .به دست آهن تفته کردن خمیربه از دست برسینه پیش امیر.سعدی .یکی دید صحرای محشر بخوابمس تفته روی زمین زآفتاب .سعدی .|| مخفف تافته هم هست که آزرده و کوفته شده و مکدر باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). تافته و تفسیده . (شرفنامه ٔ منیری ) :بیدار چون نشست بر خفتهخفته ز عیب خویش شود تفته .ناصرخسرو.دل تافته ، کو زمن تفته بودبجاسوسی آسمان رفته بود.نظامی .اگرچه زره تافتن تفته بودرهی رفت کان راه نارفته بود.نظامی .|| (اِ) پرده ٔ عنکبوت . (فرهنگ جهانگیری ) (اوبهی ) (الفاظ الادویه ). تار عنکبوت . (ناظم الاطباء). تنیده ٔ عنکبوت :عشق او عنکبوت را ماندبتنیده ست تفته ،گردِ دلم .رشیدی (ازفرهنگ جهانگیری ).|| نام گیاهی است که خوردن بیخ آن جنون آورد. (برهان ) (آنندراج ).ریشه ٔ دوایی که لفاح نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به تفت و لفاح شود.