سعدی:گزیری به چاهی در افتاده بود که از هول او شیر نر ماده بود
❈۱❈
گزیری به چاهی در افتاده بود
که از هول او شیر نر ماده بود
بداندیش مردم به جز بد ندید
بیافتاد و عاجزتر از خود ندید
❈۲❈
همه شب ز فریاد و زاری نخفت
یکی بر سرش کوفت سنگی و گفت:
تو هرگز رسیدی به فریاد کس
که میخواهی امروز فریادرس؟
❈۳❈
همه تخم نامردمی کاشتی
ببین لاجرم بر که برداشتی
که بر جان ریشت نهد مرهمی
که دلها ز ریشت بنالد همی؟
❈۴❈
تو ما را همی چاه کندی به راه
به سر لاجرم در فتادی به چاه
دو کس چه کنند از پی خاص و عام
یکی نیک محضر، دگر زشت نام
❈۵❈
یکی تشنه را تا کند تازه حلق
دگر تا به گردن در افتند خلق
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار
❈۶❈
نپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی به وقت درو
درخت زقوم ار به جان پروری
مپندار هرگز کز او بر خوری
❈۷❈
رطب ناورد چوب خرزهره بار
چو تخم افکنی، بر همان چشم دار
کامنت ها