سعدی:یکی را حکایت کنند از ملوک که بیماری رشته کردش چو دوک
❈۱❈
یکی را حکایت کنند از ملوک
که بیماری رشته کردش چو دوک
چنانش در انداخت ضعف جسد
که میبرد بر زیردستان حسد
❈۲❈
که شاه ار چه بر عرصه نام آور است
چو ضعف آمد از بیدقی کمتر است
ندیمی زمین ملک بوسه داد
که ملک خداوند جاوید باد
❈۳❈
در این شهر مردی مبارک دم است
که در پارسایی چنویی کم است
نرفتهست هرگز ره ناصواب
دلی روشن و دعوتی مستجاب
❈۴❈
نبردند پیشش مهمات کس
که مقصود حاصل نشد در نفس
بخوان تا بخواند دعایی بر این
که رحمت رسد ز آسمان برین
❈۵❈
بفرمود تا مهتران خدم
بخواندند پیر مبارک قدم
برفتند و گفتند و آمد فقیر
تنی محتشم در لباسی حقیر
❈۶❈
بگفتا دعایی کن ای هوشمند
که در رشته چون سوزنم پایبند
شنید این سخن پیر خم بوده پشت
به تندی برآورد بانگی درشت
❈۷❈
که حق مهربان است بر دادگر
ببخشای و بخشایش حق نگر
دعای منت کی شود سودمند
اسیران محتاج در چاه و بند؟
❈۸❈
تو ناکرده بر خلق بخشایشی
کجا بینی از دولت آسایشی؟
ببایدت عذر خطا خواستن
پس از شیخ صالح دعا خواستن
❈۹❈
کجا دست گیرد دعای ویت
دعای ستمدیدگان در پیت؟
شنید این سخن شهریار عجم
ز خشم و خجالت بر آمد بهم
❈۱۰❈
برنجید و پس با دل خویش گفت
چه رنجم؟ حق است این که درویش گفت
بفرمود تا هر که در بند بود
به فرمانش آزاد کردند زود
❈۱۱❈
جهاندیده بعد از دو رکعت نماز
به داور برآورد دست نیاز
که ای برفرازندهٔ آسمان
به جنگش گرفتی به صلحش بمان
❈۱۲❈
ولی همچنان بر دعا داشت دست
که شه سر برآورد و بر پای جست
تو گفتی ز شادی بخواهد پرید
چو طاووس، چون رشته در پا ندید
❈۱۳❈
بفرمود گنجینهٔ گوهرش
فشاندند در پای و زر بر سرش
حق از بهر باطل نشاید نهفت
از آن جمله دامن بیفشاند و گفت
❈۱۴❈
مرو با سر رشته بار دگر
مبادا که دیگر کند رشته سر
چو باری فتادی نگهدار پای
که یک بار دیگر بلغزد ز جای
❈۱۵❈
ز سعدی شنو کاین سخن راست است
نه هر باری افتاده برخاستهست
کامنت ها