گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سعدی:شنیدم که از پادشاهان غور یکی پادشه خر گرفتی به زور

❈۱❈
شنیدم که از پادشاهان غور یکی پادشه خر گرفتی به زور
خران زیر بار گران بی علف به روزی دو مسکین شدندی تلف
❈۲❈
چو منعم کند سفله را، روزگار نهد بر دل تنگ درویش، بار
چو بام بلندش بود خودپرست کند بول و خاشاک بر بام پست
❈۳❈
شنیدم که باری به عزم شکار برون رفت بیدادگر شهریار
تکاور به دنبال صیدی براند شبش در گرفت از حشم باز ماند
❈۴❈
به تنها ندانست روی و رهی بینداخت ناکام شب در دهی
یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم ز پیران مردم شناس قدیم
❈۵❈
پسر را همی‌گفت کای شادبهر خرت را مبر بامدادان به شهر
که این ناجوانمرد برگشته بخت که تابوت بینمش بر جای تخت
❈۶❈
کمر بسته دارد به فرمان دیو به گردون بر از دست جورش غریو
در این کشور آسایش و خرمی ندید و نبیند به چشم آدمی
❈۷❈
مگر کاین سیه نامهٔ بی‌صفا به دوزخ برد لعنت اندر قفا
پسر گفت: راه دراز است و سخت پیاده نیارم شد ای نیکبخت
❈۸❈
طریقی بیندیش و رایی بزن که رای تو روشن‌تر از رای من
پدر گفت: اگر پند من بشنوی یکی سنگ برداشت باید قوی
❈۹❈
زدن بر خر نامور چند بار سر و دست و پهلوش کردن فگار
مگر کان فرومایهٔ زشت کیش به کارش نیاید خر پشت ریش
❈۱۰❈
چو خضر پیمبر که کشتی شکست وز او دست جبار ظالم ببست
به سالی که در بحر کشتی گرفت بسی سالها نام زشتی گرفت
❈۱۱❈
تفو بر چنان ملک و دولت که راند که شنعت بر او تا قیامت بماند
پسر چون شنید این حدیث از پدر سر از خط فرمان نبردش به در
❈۱۲❈
فرو کوفت بیچاره خر را به سنگ خر از دست عاجز شد از پای لنگ
پدر گفتش اکنون سر خویش گیر هر آن ره که می‌بایدت پیش گیر
❈۱۳❈
پسر در پی کاروان اوفتاد ز دشنام چندان که دانست داد
وز آن سو پدر روی در آستان که یارب به سجادهٔ راستان
❈۱۴❈
که چندان امانم ده از روزگار کز این نحس ظالم بر آید دمار
اگر من نبینم مر او را هلاک شب گور چشمم نخسبد به خاک
❈۱۵❈
اگر مار زاید زن باردار به از آدمی زادهٔ دیوسار
زن از مرد موذی به بسیار به سگ از مردم مردم‌آزار به
❈۱۶❈
مخنث که بیداد بر خود کند از آن به که با دیگری بد کند
شه این جمله بشنید و چیزی نگفت ببست اسب و سر بر نمد زین بخفت
❈۱۷❈
همه شب به بیداری اختر شمرد ز سودا و اندیشه خوابش نبرد
چو آواز مرغ سحر گوش کرد پریشانی شب فراموش کرد
❈۱۸❈
سواران همه شب همی تاختند سحرگه پی اسب بشناختند
بر آن عرصه بر اسب دیدند شاه پیاده دویدند یکسر سپاه
❈۱۹❈
به خدمت نهادند سر بر زمین چو دریا شد از موج لشکر، زمین
یکی گفتش از دوستان قدیم که شب حاجبش بود و روزش ندیم
❈۲۰❈
رعیت چه نزلت نهادند دوش؟ که ما را نه چشم آرمید و نه گوش
شهنشه نیارست کردن حدیث که بر وی چه آمد ز خبث خبیث
❈۲۱❈
هم آهسته سر برد پیش سرش فرو گفت پنهان به گوش اندرش
کسم پای مرغی نیاورد پیش ولی دست خر رفت از اندازه بیش
❈۲۲❈
بزرگان نشستند و خوان خواستند بخوردند و مجلس بیاراستند
چو شور و طرب در نهاد آمدش ز دهقان دوشینه یاد آمدش
❈۲۳❈
بفرمود و جستند و بستند سخت به خواری فکندند در پای تخت
سیه دل برآهخت شمشیر تیز ندانست بیچاره راه گریز
❈۲۴❈
سر ناامیدی برآورد و گفت نشاید شب گور در خانه خفت
نه تنها منت گفتم ای شهریار که برگشته بختی و بد روزگار
❈۲۵❈
چرا خشم بر من گرفتی و بس؟ منت پیش گفتم، همه خلق پس
چو بیداد کردی توقع مدار که نامت به نیکی رود در دیار
❈۲۶❈
ور ایدون که دشوارت آمد سخن دگر هر چه دشوارت آید مکن
تو را چاره از ظلم برگشتن است نه بیچاره بی‌گنه کشتن است
❈۲۷❈
مرا پنج روز دگر مانده گیر دو روز دگر عیش خوش رانده گیر
نماند ستمکار بد روزگار بماند بر او لعنت پایدار
❈۲۸❈
تو را نیک پند است اگر بشنوی وگر نشنوی خود پشیمان شوی
بدان کی ستوده شود پادشاه که خلقش ستایند در بارگاه؟
❈۲۹❈
چه سود آفرین بر سر انجمن پس چرخه نفرین کنان پیرزن؟
همی گفت و شمشیر بالای سر سپر کرده جان پیش تیر قدر
❈۳۰❈
نبینی که چون کارد بر سر بود قلم را زبانش روان تر بود
شه از مستی غفلت آمد به هوش به گوشش فرو گفت فرخ سروش
❈۳۱❈
کز این پیر دست عقوبت بدار یکی کشته گیر از هزاران هزار
زمانی سر اندر گریبان بماند پس آن گه به عفو آستین برفشاند
❈۳۲❈
به دستان خود بند از او برگرفت سرش را ببوسید و در بر گرفت
بزرگیش بخشید و فرماندهی ز شاخ امیدش برآمد بهی
❈۳۳❈
به گیتی حکایت شد این داستان رود نیکبخت از پی راستان
بیاموزی از عاقلان حسن خوی نه چندان که از غافل عیب جوی
❈۳۴❈
ز دشمن شنو سیرت خود که دوست هرآنچ از تو آید به چشمش نکوست
وبال است دادن به رنجور قند که داروی تلخش بود سودمند
❈۳۵❈
ترش روی بهتر کند سرزنش که یاران خوش طبع شیرین منش
از این به نصیحت نگوید کست اگر عاقلی یک اشارت بست

فایل صوتی بوستان بخش ۲۸ - حکایت پادشاه غور با روستایی

تصاویر

کامنت ها

امین کیخا
2013-05-11T22:18:31
سلفه میشود ژکور به فارسی
رهام
2013-05-12T00:06:58
تفوهمان آب دهان است که خیو هم گفته میشود و همینطورتهو
امین کیخا
2013-05-11T22:19:48
سفله می شود ژکور
رهام
2013-05-12T00:08:20
شنعه به معنی قبح و زشتیست ولی به معنی طعنه هم به کار میرود
رهام
2013-05-12T00:20:47
پرویزن :غربال یا سرند
رهام
2013-05-12T00:19:38
سقمونیا همان صابون است
حمیدرضا
2020-01-29T15:17:46
در بعضی نسخه‌ها پیش از این حکایت این حکایت آمده است که در بوستان تصحیح فروغی نیست:حکیمی دعـا کـرد بـر کیقبادکه در پـادشاهی زوالت مبادبزرگی درین خرده بر وی گرفتکـه دانـا نگویـد محـال ای شگفتکه در تخت و ملکش نیامد زوالز فـرزانـه مردم نزیبد محـالکرا جـاودان مـانـدن امید ماند؟تو دیدی کسی را که جـاوید ماند؟چنین گفت فـرزانـۀ هوشمندکـه دانـا نگوید سخن نـاپسندمر او را نه عمر ابد خواستمبتوفیق خیرش مـدد خواستمکـه گـر پـارسـا بـاشدو پـاکـروطـریقت شناس و نصیحت شنوازین ملک روزی که دل بر کندسرا پـرده در ملک دیگـر کنـدپس این مملکت را نباشد زوالز ملکـی بملکـی کنـد انتقـالزمرگش چه نقصان اگر پارساستکـه در دنیی و آخـرت پـادشـاستکسی را که گنج است و فرمان و جیشجهـان داری و شوکت و کـام و عیـشگرش سیرت خوب وزیبا بودهمـه وقـت عیشش مهیـا بـودو گـر زور مندی کنـد با فقیـرهمین پنج روزش بود دارو گیرچو فرعون ترک تباهی نکردبجز تـا لـب گـور شاهی نکرد
حسن
2017-04-17T21:20:13
درود و وقت بخیر
حسن
2017-04-17T21:23:03
این بیت رو جا انداختید : ستایش سرایان نه یار تواند/نکوهش کنان دوست دار تواند
۷
2018-05-02T03:36:04
اگر مار زاید زن بارداربه از آدمی زادهٔ دیوساردر باب هفتم:زنان باردار، ای مرد هشیاراگر وقت ولادت مار زاینداز آن بهتر به نزدیک خردمندکه فرزندان ناهموار زایند
۷
2018-05-02T03:46:22
از این به نصیحت نگوید کستاگر عاقلی یک اشارت بستاگر در سرای سعادت کس استز گفتار سعدیش حرفی بس استعاقل و یک اشاره
sharifi sharifi
2022-10-10T09:04:08.2748591
زنان باردار، ای مرد هشیاراگر وقت ولادت مار زاینداز آن بهتر به نزدیک خردمندکه فرزندان ناهموار زایند
جهن یزداد
2022-12-20T06:30:38.3503785
نشاید  شب گور در خانه خفت این دستانی بسیار کهن پارسی است  و بروزگار ساسانی و پیشتر هم بوده در نوشته های بسیاری دیدم-