سعدی:چو دور خلافت به مأمون رسید یکی ماه پیکر کنیزک خرید
❈۱❈
چو دور خلافت به مأمون رسید
یکی ماه پیکر کنیزک خرید
به چهر آفتابی، به تن گلبنی
به عقل خردمند بازی کنی
❈۲❈
به خون عزیزان فرو برده چنگ
سر انگشتها کرده عناب رنگ
بر ابروی عابد فریبش خضاب
چو قوس قزح بود بر آفتاب
❈۳❈
شب خلوت آن لعبت حور زاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
گرفت آتش خشم در وی عظیم
سرش خواست کردن چو جوزا دو نیم
❈۴❈
بگفتا سر اینک به شمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز
بگفت از چه بر دل گزند آمدت؟
چه خصلت ز من ناپسند آمدت؟
❈۵❈
بگفت ار کشی ور شکافی سرم
ز بوی دهانت به رنج اندرم
کشد تیر پیکار و تیغ ستم
به یک بار و بوی دهن دم به دم
❈۶❈
شنید این سخن سرور نیکبخت
برآشفت تند و برنجید سخت
همه شب در این فکر بود و نخفت
دگر روز با هوشمندان بگفت
❈۷❈
طبیعت شناسان هر کشوری
سخن گفت با هر یک از هر دری
دلش گر چه در حال از او رنجه شد
دوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد
❈۸❈
پری چهره را همنشین کرد و دوست
که این عیب من گفت، یار من اوست
به نزد من آن کس نکوخواه توست
که گوید فلان خار در راه توست
❈۹❈
به گمراه گفتن نکو میروی
جفایی تمام است و جوری قوی
هر آن گه که عیبت نگویند پیش
هنر دانی از جاهلی عیب خویش
❈۱۰❈
مگو شهد شیرین شکر فایق است
کسی را که سقمونیا لایق است
چه خوش گفت یک روز دارو فروش:
شفا بایدت داروی تلخ نوش
❈۱۱❈
اگر شربتی بایدت سودمند
ز سعدی ستان تلخ داروی پند
به پرویزن معرفت بیخته
به شهد ظرافت برآمیخته
کامنت ها