سعدی:مرا طبع از این نوع خواهان نبود سر مدحت پادشاهان نبود
❈۱❈
مرا طبع از این نوع خواهان نبود
سر مدحت پادشاهان نبود
ولی نظم کردم به نام فلان
مگر باز گویند صاحبدلان
❈۲❈
که سعدی که گوی بلاغت ربود
در ایام بوبکر بن سعد بود
سزد گر به دورش بنازم چنان
که سید به دوران نوشیروان
❈۳❈
جهانبان دین پرور دادگر
نیامد چو بوبکر بعد از عمر
سر سرفرازان و تاج مهان
به دوران عدلش بناز، ای جهان
❈۴❈
گر از فتنه آید کسی در پناه
ندارد جز این کشور آرامگاه
فطوبی لباب کبیت العتیق
حوالیه من کل فج عمیق
❈۵❈
ندیدم چنین گنج و ملک و سریر
که وقف است بر طفل و درویش و پیر
نیامد برش دردناک غمی
که ننهاد بر خاطرش مرهمی
❈۶❈
طلبکار خیر است امیدوار
خدایا امیدی که دارد برآر
کله گوشه بر آسمان برین
هنوز از تواضع سرش بر زمین
❈۷❈
گدا گر تواضع کند خوی اوست
ز گردن فرازان تواضع نکوست
اگر زیردستی بیفتد چه خاست؟
زبردست افتاده مرد خداست
❈۸❈
نه ذکر جمیلش نهان میرود
که صیت کرم در جهان میرود
چنویی خردمند فرخ نژاد
ندارد جهان تا جهان است، یاد
❈۹❈
نبینی در ایام او رنجهای
که نالد ز بیداد سرپنجهای
کس این رسم و ترتیب و آیین ندید
فریدون با آن شکوه، این ندید
❈۱۰❈
از آن پیش حق پایگاهش قوی است
که دست ضعیفان به جاهش قوی است
چنان سایه گسترده بر عالمی
که زالی نیندیشد از رستمی
❈۱۱❈
همه وقت مردم ز جور زمان
بنالند و از گردش آسمان
در ایام عدل تو ای شهریار
ندارد شکایت کس از روزگار
❈۱۲❈
به عهد تو میبینم آرام خلق
پس از تو ندانم سرانجام خلق
هم از بخت فرخنده فرجام توست
که تاریخ سعدی در ایام توست
❈۱۳❈
که تا بر فلک ماه و خورشید هست
در این دفترت ذکر جاوید هست
ملوک ار نکو نامی اندوختند
ز پیشینگان سیرت آموختند
❈۱۴❈
تو در سیرت پادشاهی خویش
سبق بردی از پادشاهان پیش
سکندر به دیوار رویین و سنگ
بکرد از جهان راه یأجوج تنگ
❈۱۵❈
تو را سد یأجوج کفر از زر است
نه رویین چو دیوار اسکندر است
زبان آوری کاندر این امن و داد
سپاست نگوید زبانش مباد
❈۱۶❈
زهی بحر بخشایش و کان جود
که مستظهرند از وجودت وجود
برون بینم اوصاف شاه از حساب
نگنجد در این تنگ میدان کتاب
❈۱۷❈
گر آن جمله را سعدی انشا کند
مگر دفتری دیگر املا کند
فروماندم از شکر چندین کرم
همان به که دست دعا گسترم
❈۱۸❈
جهانت به کام و فلک یار باد
جهان آفرینت نگهدار باد
بلند اخترت عالم افروخته
زوال اختر دشمنت سوخته
❈۱۹❈
غم از گردش روزگارت مباد
وز اندیشه بر دل غبارت مباد
که بر خاطر پادشاهان غمی
پریشان کند خاطر عالمی
❈۲۰❈
دل و کشورت جمع و معمور باد
ز ملکت پراکندگی دور باد
تنت باد پیوسته چون دین، درست
بداندیش را دل چو تدبیر، سست
❈۲۱❈
درونت به تأیید حق شاد باد
دل و دین و اقلیمت آباد باد
جهان آفرین بر تو رحمت کناد
دگر هرچه گویم فسانهست و باد
❈۲۲❈
همینت بس از کردگار مجید
که توفیق خیرت بود بر مزید
نرفت از جهان سعد زنگی به درد
که چون تو خلف نامبردار کرد
❈۲۳❈
عجب نیست این فرع از آن اصل پاک
که جانش بر اوج است و جسمش به خاک
خدایا بر آن تربت نامدار
به فضلت که باران رحمت ببار
❈۲۴❈
گر از سعد زنگی مثل ماند یاد
فلک یاور سعد بوبکر باد
کامنت ها