سعدی:گرت خویش دشمن شود دوستدار ز تلبیسش ایمن مشو زینهار
❈۱❈
گرت خویش دشمن شود دوستدار
ز تلبیسش ایمن مشو زینهار
که گردد درونش به کین تو ریش
چو یاد آیدش مهر پیوند خویش
❈۲❈
بد اندیش را لفظ شیرین مبین
که ممکن بود زهر در انگبین
کسی جان از آسیب دشمن ببرد
که مر دوستان را به دشمن شمرد
❈۳❈
نگه دارد آن شوخ در کیسه در
که بیند همه خلق را کیسه بر
سپاهی که عاصی شود در امیر
ورا تا توانی به خدمت مگیر
❈۴❈
ندانست سالار خود را سپاس
تو را هم ندارد، ز غدرش هراس
به سوگند و عهد استوارش مدار
نگهبان پنهان بر او بر گمار
❈۵❈
نو آموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز
چو اقلیم دشمن به جنگ و حصار
گرفتی، به زندانیانش سپار
❈۶❈
که بندی چو دندان به خون در برد
ز حلقوم بیدادگر خون خورد
چو بر کندی از دست دشمن دیار
رعیت به سامان تر از وی بدار
❈۷❈
که گر باز کوبد در کارزار
بر آرند عام از دماغش دمار
وگر شهریان را رسانی گزند
در شهر بر روی دشمن مبند
❈۸❈
مگو دشمن تیغ زن بر در است
که انباز دشمن به شهر اندر است
کامنت ها