سعدی:اتابک محمد شه نیکبخت خداوند تاج و خداوند تخت
❈۱❈
اتابک محمد شه نیکبخت
خداوند تاج و خداوند تخت
جوان جوانبخت روشنضمیر
به دولت جوان و به تدبیر پیر
❈۲❈
به دانش بزرگ و به همت بلند
به بازو دلیر و به دل هوشمند
زهی دولت مادر روزگار
که رودی چنین پرورد در کنار
❈۳❈
به دست کرم آب دریا ببرد
به رفعت محل ثریا ببرد
زهی چشم دولت به روی تو باز
سر شهریاران گردن فراز
❈۴❈
صدف را که بینی ز دردانه پر
نه آن قدر دارد که یکدانه در
تو آن در مکنون یکدانهای
که پیرایهٔ سلطنت خانهای
❈۵❈
نگه دار یارب به چشم خودش
بپرهیز از آسیب چشم بدش
خدایا در آفاق نامی کنش
به توفیق طاعت گرامی کنش
❈۶❈
مقیمش در انصاف و تقوی بدار
مرادش به دنیا و عقبی برآر
غم از دشمن ناپسندش مباد
وز اندیشه بر دل گزندش مباد
❈۷❈
بهشتی درخت آورد چون تو بار
پسر نامجوی و پدر نامدار
از آن خاندان خیر بیگانه دان
که باشند بدخواه این خاندان
❈۸❈
زهی دین و دانش، زهی عدل و داد
زهی ملک و دولت که پاینده باد
نگنجد کرمهای حق در قیاس
چه خدمت گزارد زبان سپاس؟
❈۹❈
خدایا تو این شاه درویش دوست
که آسایش خلق در ظل اوست
بسی بر سر خلق پاینده دار
به توفیق طاعت دلش زنده دار
❈۱۰❈
برومند دارش درخت امید
سرش سبز و رویش به رحمت سفید
به راه تکلف مرو سعدیا
اگر صدق داری بیار و بیا
❈۱۱❈
تو منزل شناسی و شه راهرو
تو حقگوی و خسرو حقایق شنو
چه حاجت که نه کرسی آسمان
نهی زیر پای قزل ارسلان
❈۱۲❈
مگو پای عزت بر افلاک نه
بگو روی اخلاص بر خاک نه
بطاعت بنه چهره بر آستان
که این است سر جاده راستان
❈۱۳❈
اگر بندهای سر بر این در بنه
کلاه خداوندی از سر بنه
به درگاه فرمانده ذوالجلال
چو درویش پیش توانگر بنال
❈۱۴❈
چو طاعت کنی لبس شاهی مپوش
چو درویش مخلص برآور خروش
که پروردگارا توانگر تویی
توانا و درویش پرور تویی
❈۱۵❈
نه کشور خدایم نه فرماندهم
یکی از گدایان این درگهم
تو بر خیر و نیکی دهم دسترس
وگر نه چه خیر آید از من به کس؟
❈۱۶❈
دعا کن به شب چون گدایان به سوز
اگر میکنی پادشاهی به روز
کمر بسته گردن کشان بر درت
تو بر آستان عبادت سرت
❈۱۷❈
زهی بندگان را خداوندگار
خداوند را بندهٔ حق گزار
کامنت ها