گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سعدی:دوشم آن سنگ دل پریشان داشت یار دل برده دست بر جان داشت

❈۱❈
دوشم آن سنگ دل پریشان داشت یار دل برده دست بر جان داشت
دیده در می‌فشاند در دامن گوییا آستین مرجان داشت
❈۲❈
اندرونم ز شوق می‌سوزد ور ننالیدمی چه درمان داشت
می‌نپنداشتم که روز شود تا بدیدم سحر که پایان داشت
❈۳❈
در باغ بهشت بگشودند باد گویی کلید رضوان داشت
غنچه دیدم که از نسیم صبا همچو من دست در گریبان داشت
❈۴❈
که نه تنها منم ربوده عشق هر گلی بلبلی غزل خوان داشت
رازم از پرده برملا افتاد چند شاید به صبر پنهان داشت
❈۵❈
سعدیا ترک جان بباید گفت که به یک دل دو دوست نتوان داشت

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۱۳۱

تصاویر

کامنت ها

۷
2016-07-25T02:17:28
دیده در می‌فشاند در دامنگوییا آستین مرجان داشتدر=مروارید مرجان=جانور بی‌مهرۀ دریایی که مانند گیاه به زمین چسبیده است.بقایای قرمزرنگ این جانور که در جواهرسازی به کار می‌رودمرجان به معنی جوهر سرخ رنگ است در آب دریای شور مثل نبات می روید چون از آب بیرون می آرند سنگ می گردد و گاهی مثل چوب کرم خورده می شود.چکه های مروارید(اشک) از چشم در دامن میریخت گویی چشمم آستینی(جیبی) از مرجان داشتبا توجه به معنی مرجان منظور از مصرع دوم خون گریه کردن است
۷
2016-07-25T02:34:16
که من شاه را بر تو بی‌جان کنمبه خون سنگ را رنگ مرجان کنم تن ترک بدخواه بیجان کنمز خونش دل سنگ مرجان کنمهمی آسمان اندر آمد ز جایهمی سنگ مرجان شد و خاک خونفردوسی
فاطمه زندی
2022-09-01T21:36:02.6453885
غزل ۱۳۱ سعدی  وزن فاعلاتن مفاعلن فع لان  معنای لغات : ۱.دوش : دیشب / یار دلبرده : یار دلبربا . کنایه : دست بر جان داشتن ( بر جان غلبه و چیره شدن ). ۲. دُر: مروارید / آستین : آن مقدار چیزی که در آستین گنجد .(لغت نامه ) / مرجان : " سنگ سرخ رنگی است که به صورت شاخه شاخه و معدن آن در مو ضعی از بحر قلزم است در ساحل افرقیه معروف به مرسی الخزر در کف دریا چون گیاهی می روید . مروارید ریزه و خرد ، لوء لوء بر دو قسم است ؛ یکی درّ درشت و دیگر مرجان ریز " .(لغت نامه ) کنایه : دُر فشاندن ( اشک ریختن ) / استعارهء مصرّ حه : دُرّ ( اشک ) / استعاره ء مکنیه ( تشخیص ) : دیده ( به قرینه ء آستین داشتن ) / تناسب : درّ ، مرجان  ۳. شوق :(بیت ۵ ،غزل ۷۲).اشتیاق ، آرزومندی . کنایه : سوختن ( سخت در رنج بودن ، بر اثر آتش عشق سوختن ). ۴. تا: تای زمانی است، از هنگامی که ،از زمانی که . ۵. رضوان : نام دربان و نگهبان بهشت . جناس مطرّف : باغ ، باد / تناسب : بهشت ، رضوان . ۶. نسیم صبا : باد خوشبوی صبحگاهی . کنایه دست در گریبان بودن غنچه ( شکفته شدن غنچه ) . ۷. غزل خوان : آن که غزل و سرود خواند . کنایه : ربوده ء چیزی یا کسی بودن ( شیفته و عاشق چیزی یا کسی بودن ) غزل خوان ( مطرب ) . ۸. بر ملا افتادن : فاش گشتن ، آشکار شدن / شایستن : ممکن و سزاوار بودن . ۹. دوست : معشوق و محبوب . معنای غزل ۱۳۱  ۱ _ دیشب آن یار سنگدل مرا آشفته و پریشان ساخت و با بردن دل بر جانم سلطه یافت. ۲_چشمانم مروارید اشک به دامنم می افشاند ؛ گویی به قدر گنجایش یک آستین مروارید خرد به همراه داشت و آنها را نثار می کرد. ۳_دلم از سوز عشق می سوخت .اگر ناله سر نمی دادم ،چگونه می توانستم آن را درمان سازم ؟ ۴_ در چنان سوزی به سر می بردم که فکر نمی کردم شب پایان پذیرد ؛ امّا وقتی که تا صبح در غم عشق بیمار ماندم ، دیدم که شب هم پایانی دارد، ولی غم مرا پایانی نیست . ۵_ در باغ بهشت گشوده شد ؛ گویی باد کلید رضوان را برای گشودن این در در اختیار داشت . ۶_ در آن باغ دیدم که غنچه در اثر وزیدن نسیم صبا مثل من دست در گریبان خویش زده ؛ نی شکفت ، ۷_ و می گفت : تنها من نیستم که مجذوب عشق گشته ام ، بلکه هر گلی که بلبل غزل خوانی داشت ، ربودهء عشق گشت . ۸_ راز من مثل راز غنچه که با شکفته شدن ، تمام باغ را فرا گرفت ، آشکار گشت ، آخر تا کی می توان با شکیبایی راز عشق را پنهان داشت؟ ۹_ ای سعدی ، باید جان را ترک گویی ؛ زیرا نمی توان با یک دل دو معشوق را دوست داشت ،یاد آور : " رسم عاشق نیست بایک دل دو دلبر داشتن  یا زجانات یا زجان بایست دل بر داشتن " است. منبع : شرح غزلهای سعدی  دکتر محمدرضا برزگر خالقی  دکتر تورج عقدایی  سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟ از گلستان ِ ما بِبَر طبقی  شاد و تندرست باشید ..