سعدی:خیال روی توام دوش در نظر میگشت وجود خستهام از عشق بیخبر میگشت
❈۱❈
خیال روی توام دوش در نظر میگشت
وجود خستهام از عشق بیخبر میگشت
همای شخص من از آشیان شادی دور
چو مرغ حلق بریده به خاک بر میگشت
❈۲❈
دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود
که در میانه خونابه جگر میگشت
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر میگشت
❈۳❈
ز آب دیده من فرش خاک تر میشد
ز بانگ ناله من گوش چرخ کر میگشت
قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسید
که پیش ناوک هجر تو جان سپر میگشت
❈۴❈
صبور باش و بدین روز دل بنه سعدی
که روز اولم این روز در نظر میگشت
کامنت ها