سعدی:ای که رحمت مینیاید بر منت آفرین بر جان و رحمت بر تنت
❈۱❈
ای که رحمت مینیاید بر منت
آفرین بر جان و رحمت بر تنت
قامتت گویم که دلبندست و خوب
یا سخن یا آمدن یا رفتنت
❈۲❈
شرمش از روی تو باید آفتاب
کاندرآید بامداد از روزنت
حسن اندامت نمیگویم به شرح
خود حکایت میکند پیراهنت
❈۳❈
ای که سر تا پایت از گل خرمنست
رحمتی کن بر گدای خرمنت
ماه رویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورت مستحسنت
❈۴❈
ای جمال کعبه رویی باز کن
تا طوافی میکنم پیرامنت
دست گیر این پنج روزم در حیات
تا نگیرم در قیامت دامنت
❈۵❈
عزم دارم کز دلت بیرون کنم
و اندرون جان بسازم مسکنت
درد دل با سنگدل گفتن چه سود
باد سردی میدمم در آهنت
❈۶❈
گفتم از جورت بریزم خون خویش
گفت خون خویشتن در گردنت
گفتم آتش درزنم آفاق را
گفت سعدی درنگیرد با منت
کامنت ها