سعدی:بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد دریای آتشینم در دیده موج خون زد
❈۱❈
بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد
دریای آتشینم در دیده موج خون زد
خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد
❈۲❈
دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت
گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد
دیوانگان خود را میبست در سلاسل
هر جا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد
❈۳❈
یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد
دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد
غلغل فکند روحم در گلشن ملایک
هر گه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد
❈۴❈
سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی
کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد
کامنت ها