گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سعدی:ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا از برِ یار آمده‌ای، مرحبا!

❈۱❈
ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا از برِ یار آمده‌ای، مرحبا!
قافلهٔ شب چه شنیدی ز صبح مرغِ سلیمان چه خبر از سبا
❈۲❈
بر سرِ خشم است هنوز آن حریف یا سخنی می‌رود اندر رضا
از درِ صلح آمده‌ای یا خِلاف با قدمِ خوف رَوم یا رَجا
❈۳❈
بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا
گو رمقی بیش نمانْد از ضعیف چند کُنَد صورتِ بی‌جان بقا
❈۴❈
آن‌همه دل‌داری و پیمان و عهد نیک نکردی که نکردی وفا
لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد صلح فراموش کند ماجرا
❈۵❈
تا به گریبان نرسد دستِ مرگ دست ز دامن نکنیمت رها
دوست نباشد به حقیقت که او دوست فراموش کند در بلا
❈۶❈
خستگی اندر طلبت راحت است درد کشیدن به امیدِ دوا
سر نتوانم که برآرم چو چنگ ور چو دفم پوست بدرّد قَفا
❈۷❈
هر سَحر از عشق دمی می‌زنم روزِ دگر می‌شنوم برملا
قصهٔ دردم همه عالَم گرفت در که نگیرد نفسِ آشنا
❈۸❈
گر برسد نالهٔ سعدی به کوه کوه بنالد به زبانِ صدا

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۲

تصاویر

کامنت ها

شایق
2015-05-22T11:57:21
باسلام دوست نباشد به حقیقت که او دوست فراموش کند در بلا در رابطه با این بیت داستانی کوتاه نقل میکنم مردی کهن سال فرزندی داشت که مدعی بود دوستان زیادی دارد وبر والد خویش خرده میگرفت که تو هیچ دوستی نداری و من با اینهمه دوست در گرفتاری نمیمانم بدر گفت من فقط یک دوست دارم وبیا با هم دوستان ترا ودوست مرا امتحان کنیم باری بزغاله ای سربریدند ودر گونی خون الود قرار دادند وخود را نیز خون الود کردند واخرای شب یک یک در خانه دوستان را زدند ومیگفتند ما یک نفر را کشته ایم دوستان فرزند همه در رابستند وگفتند به ما ربظی ندارد ام ان یک دوست اندو را به درون خانه کشید و فت بیاید تا فکر کنیم چه باید کرد والسلام
بهار
2015-04-23T12:08:27
در بیت یازدهم ، خستگی اندر طلبت راحت است ، درد کشیدن به امیدت، دواصحیح تر به نظر میرسه تا درد کشیدن به امید دوا
روفیا
2015-04-03T23:13:22
بر سر خشمست هنوز ان حریفیا سخنی می رود اندر رضااشاره به ایه 38 سوره بقره و موضوع هبوط دارد :قلنا اهبطو منها جمیعا ...یعنی بعد از اخراج از بهشت رضوان او ایا سرانجام با ما اشتی می کند ؟
۷
2016-05-23T12:27:12
ای نفس خرم باد صبااز بر یار آمده‌ای مرحبانفس=نسیمای نسیم باد خنک و جانبخش صبا از بوی دل انگیزت پیداست که از دیار یار آمده ای خوش آمدی
۷
2016-05-23T12:33:27
دوست نباشد به حقیقت که اودوست فراموش کند در بلادوســت مــشــمــار آنــکــه در نــعــمــت زنــد لــــاف یـــاری و بــــرادر خــــوانـــدگــــیدوســت آن بــاشـد کـه گـیـرد دسـت دوسـت در پــریــشــان حــالــی و درمــانــدگــی
۷
2016-05-23T12:35:22
گر برسد ناله سعدی به کوهکوه بنالد به زبان صداناله های زار و عاشقانه ام اگر به کوه برسد کوه نیز با من همآواز میشود
منصورگروسی
2012-01-05T18:06:13
با سلامدر این غزل دلنشین سعدیاز مصرع اول بیت دومتا مصرع دوم بیت چهارمبا توجه به اینکه کلیه این مصرعهاسئوالی می باشندبهتر می نمایدتا در اخر تمامی این مصرعها علامت سئوال ( ؟)درج گرددو این مصرع نیز اصلاح شودقافله ی شب چه شنیدی ز صبح ؟مرغ سلیمان چه خبر از سبا ؟ موفق باشید و کامروا
امید رضا محبی
2011-01-11T08:02:07
بسم الله الرحمن الرحیموقتی که انسان به دیدگاه و نظر عارفان و اولیاء الله دقیق می شود نکته ظریفی را در آن می یابد، آنهم اینکه نگاه آنها به هر آنچه می دیده اند به گونه دیگری بوده است.به یاد آورید شعری از سعدی علیه الرحمه را که در یکی از کتابهای درسمان بود و دیدن برگ درختی او را چنین به خروش و غریو واداشته که می گویدبرگ درختان سبز در نظر هوشیارهر ورقش دفتریست معرفت کردگاربرای زمین در گرفتگان و سنگین بالان،اشیاء و اجسام و موجودات همان است که می بینند اما برای بزرگ عارفی چون سعدی از برگ سبزی معرفت کردگار جوشش می کند و آیتی است از ایزد منان.شروع این غزل را دوباره بنگرید که وزش باد صبا را با آمدنش از بر یار آمیخته است، گویی با نسیمی تمام وجودش از عشق و مستی شراب حق لبریز شده و خود نیز اینگونه فرح بخش خوانده است.خواندن مرغان بر درخت، کبکان از کوه و غوکان از آب و بهائم از بیشه برایش تسبیح پروردگار بوده که چنین زیبا در گلستان همیشه جاویدش سروده است:دوش مرغی به صبح می نالیدعقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش......گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی و من خاموشامید آنکه بر ورق صورت خوبان، نه خطوط، بل قلم صنع خدا را ببینیم.روحش شاد.
شریفی
2014-03-15T17:12:22
این غزل در ارتباط با معراچ حضرت محمد(ص) می باشد که حضرت سعدی به زیبایی تمام آن را بیان نموده است
علیرضا پیشگو
2014-01-01T07:17:02
من همیشه بر این نکته تاکید کرده ام و حتما دوستان نیز با من هم رای هستند که سعدی تا آنجا که جا دارد نمی گذارد سخنش قطع شود و در عین حال از همه چیز می گوید.حتی به دوست مجال سخن نمی دهد و خود پیشگویی اسرار می کند.که ما چنینیم تو این کن و یا آن کن.که لطافتی به شعرش داده که در ک ان زیباست.ضمنا انتخاب وزن شعر و بیقراری آهنگ آن هنگام خواندن موجب فرح میشود که همان حس را به آدمی می بخشد .مانند اواز استاد شجریان که گویی پدر دوم اشعار است و چنان شعر را می پرورد که همان حس چه عاشقانه چه عارفانه چه افسوس چه خنده چه جداییو بغض و....را به مخاطب میرساند.
امین کیخا
2013-04-25T22:41:41
جای دارد تمام کسانی که پارسی میدانند روانی این بیت را گردن نهند
حامد
2019-12-24T12:08:47
با سلام اگر ممکن است دوستان راهنمایی کنندبه نظر من مصرع اول بیت اول باید به صورت ای نفس خرم، باد صباخوانده شود همراه با مکث بعد از "نفس خرم" که صفتی است که شاعر دارد به "باد صبا" نسبت می دهد و "باد صبا" را به صفت نفس خرم بودن خطاب می کند و در واقع صفت جایگزین اسم شده است. به عنوان مثال به جای جمله "علی! بیا اینجا" گفته شود "خوش تیپ! بیا اینجا" در مصرع اول بیت دوم نیز بعد از "قافله شب" مکثی وجود دارد.عزیزانی که اظلاعات درست تری دارند راهنمایی کنند. با تشکر
حامد
2020-11-30T13:18:09
سرکار خانم بهار (یا جناب بهار)فرمایش شما کاملا متین هست. با توجه به سابقه ای که از آثار سعدی سراغ داریم می تواند اینگونه تفسیر شود که "درد کشیدن به امیدت" خود مثل "دوا" می باشد. جناب حامد خانمفهوم را کامل و دقیق درک کرده اید. اما همین شکل از بیت دقیقا همان مفهوم را می رساند. در واقع به این شکل بخوانید شاید ابهام برطرف شود: ای نفس خرم ای باد صبا.. ای باد صبا که همچون نفسی خرم می باشی..
پری
2021-05-01T10:45:42
ای نفسِ خرمِ بادِ صبا از برِ یار آمده ای مرحبا صَدا : پژواک صِدا در کوه
عرفان قائدی
2021-02-23T01:18:29
سر نتوانم که برآرم چو چنگ ور چو دفم پوست بدرد قفا
آتنا
2017-09-19T00:28:38
سپاس دوست عزیز
آتنا
2017-09-18T10:13:56
با عرض سلام . در مصراع (صلح فراموش کند ماجرا ) ایا صلح در نقش فاعله؟ میشه بیت رو معنی کنید؟(سر نتوانم که برآرم چو چنگور چو دفم پوست بدرد قفا )این بیت ب چه معنیه ؟ در مصراع (روز دگر میشنوم برملا) معشوق حرف های عاشقانه سعدی رو برملا میکنه؟ و مصراع (در که نگیرد نفس آشنا) یعنی چی؟ ممنون میشم جواب سوالهامو از دوستان بگیرم
۷
2017-09-18T12:53:00
لیکن اگر دور وصالی بودصلح فراموش کند ماجراکند=کناد=خواهد کردصلح فراموش ساز ماجرا خواهد بود/فاعلسر نتوانم که برآرم چو چنگور چو دفم پوست بدرد قفاچون چنگ خمیده سر نتوانم بلند کرد ولو چون دف پوستم بر اثر ضرب خوردن ها کنده شود.از جوانی تا پیری و مرگ با همه نامهربانی ها از تو دل نمیکنمدف:ساز چنبری(دایره ای) با پوست نازک.با انگشت و کف دست نواخته میشود.چنگ:در لغت به معنی خمیدگی است.ساز سیمی خمیده با چند هزار سال پیشینه که گفته میشود رامتین آن را ساخته است.قصه دردم همه عالم گرفتدر که نگیرد نفس آشناداستان درد عاشقی من جهانگیر شده مگر میشود سخن آشنای عشق و عاشقی باشد و در کسی اثر نکند
۷
2017-09-18T12:53:58
لیکن اگر دور وصالی بودصلح فراموش کند ماجراکند=کناد=خواهد کردصلح فراموش ساز ماجرا خواهد بود/فاعلسر نتوانم که برآرم چو چنگور چو دفم پوست بدرد قفاچون چنگ خمیده سر نتوانم بلند کرد ولو چون دف پوستم بر اثر ضرب خوردن ها کنده شود.
۷
2017-09-18T13:11:56
سر نتوانم که برآرم چو چنگور چو دفم پوست بدرد قفااگر پیر شوم و خمیده قامت چون چنگ و پوستم کنده شود چون دف در این راه سختدست از تو برنخواهم داشت.
مجتبی
2017-11-09T09:12:00
با درود به سعدی بزرگوار و همه انسانهای خوب،کاش خدا باوران بهنگام شوق معبودشان و در رسای الاهشان به حمد وثنای او بسنده می کردند و اینقد به ما ناباوران بد و بیراه نثار نمی کردند.
سنور
2017-01-24T16:42:41
من از ادبیات سر رشته ای ندارم فقط این سوال برام پیش اومد درمصرع آخر کلمه(صدا)با کسره صاد خونده بشه درسته یا با فتحه صاد به معنای پژواک؟
محمدرضا خان پور
2017-04-11T19:07:28
باسلام ، اگر ممکن باشد شرح کامل ابیات شامل معانی و آرایه های ادبی غرلیات سعدی را بنویسید ممنون می شوم .
بیگانه
2018-03-21T23:57:03
بر سر خشم است هنوز آن حریفیا سخنی می‌رود اندر رضا؟! از در صلح آمده‌ای یا خلاف؟! با قدم خوف رَوَم یا رجا؟!...عااااالی...
۷
2018-01-26T12:00:51
از چنگ به معنی خمیدگی واژه هایی مانند:چنگال:(چنگال پرندگان و آدمی و جانوراان و غذاخوری)چنگک و چنگال(در کشاورزی)داریمبه چنگ فلانی در آمد یعنی پنچه دست را خمید و برگرفتچنگ پشت:فرتوت و پیر(خمیده پشت)لاک پشت را گاهی چنگ پشت گفته اندچنگ خمیده قامت می‌خواندت به عشرتمست است و در حق او کس این گمان ندارد
گمنام
2018-01-26T19:54:44
خرچنگ را فراموش کردید،و عشق آتش چنگ را و چنگو چنگو را ( باصدای زیر)لاک پشت را "سنگ پشت "و هم " کاسه پشت "گفته و میگویندو ای بسا به تازگی چنگ پشت نیز" دسته ای گل بود کز دورم ربودچون بدیدم آتش اند چنگ داشت"گویا از خاقانی است و ناظری به زیبایی خوانده است
نادر..
2018-01-15T23:15:10
قصه دردم همه عالم گرفتدر که نگیرد نفس آشنا..
kadirdemir
2021-09-10T10:46:14.5984113
ah sa'dî ah, naptın sen öyle
موسی عطازاده musaparsi@yahoo.com
2022-03-22T09:57:01.6074683
درود. پرسشتان گواه بر دانش ادبی است. همان گونه که خود بهتر می دانید به فتح صاد است و به معنی پژواک.
حامد داراب
2022-04-17T02:32:13.8840281
درود. در مصراع «صلح فراموش کند ماجرا» معنی این است که: در صورتی که زمانی برای پیوستگی و وصال وجود داشته باشد. صلح و آشتی تو با من این رویداد را به دست فراموشی خواهد سپرد و از یادِ من خواهد برد. همچنین، «سر نتوانم که برآرم چو چنگ» اشاره به  سر خمیده‌ی سازِ چنگ دارد تشبیهی است که بسیار در افتادگی بر خاک معشوق به کار رفته در ادبیات، و همچنین دف که ساز کوبه‌ای است و با دست که در مصرع بعد «سیلی» تشبه شده معنای بیت:  من همانند چنگ قادر به بلند کردن سر و اعتراض کردن نیستم . حتی اگر پوستم بر اثر سیلی ضربه هایی که بر من نواخته می شود مثل دف از هم بدرد
فاطمه زندی
2022-09-03T09:46:39.8649007
وزن : مفتعلن مفتعلن فاعلن )بحر سریع مسدس مطوی مکشوف ( بیت اول ای نَفَسِ خُرَمِ بادِ صبا از بَرِ یار آمده ای ، مرحبا ای نفحۀ روح بخش باد سحرگاهی ، آفرین بر تو که از برِ یار آمده ای و بوی خوش با طراوت حاصل هم جواری با یار است . [ نَفَس = نفحه و نکهت و بوی خوش / باد صبا = نسیم صبحگاهی / خرم = شاداب و شادمان / از بّر = از سوی / مرحبا = آفرین ] بیت دوم قافلۀ شب ، چه شنیدی ز صبح ؟  مرغِ سلیمان ، چه خبر از سبا ؟ ای کاروان شب ، از صبح وصال معشوق جه خبر داری ؟ و ای هدهد باد صبا ، از شهر سبا ، سرزمین معشوق چه پیامی آوردی ؟ [ قافله = کاروان / مرغ سلیمان = کنایه از هدهد که به فارسی پوپک و شانه به سر گویند . داستان این مرغ و پیام بردنش از طرف سلیمان به بلقیس ، در قران کریم آیات 20 به بعد سورۀ نمل آمده است / سبا = نام شهری است در یمن که بلقیس ملکۀ آن بود که به روایت تورات با سلیمان ، پادشاه یهود ، ملاقات کرده و با او روابط دوستانه داشته است . بر طبق روایات اسلامی ، سلیمان او را به زنی گرفت که در آیات فوق از آن یاد شده است ] بیت سوم بر سرِ خشم است هنوز آن حریف ؟  یا سُخَنی می رود اندر رِضا ؟ آیا آن یار و مصاحب ، هنوز از من خشمگین است ؟ یا از رضا و خشنودی ، گفتگویی به میان می آید ؟ [ حریف = یار یکدل و یکرنگ ، دوست هم پیاله و باده نوش / سخن رفتن = سخن به میان آمدن ، گفت و گو کردن / رضا = خشنودی و موافقت ] بیت چهارم از درِ صلح آمده ای یا خِلاف ؟  با قدمِ خوف روم یا رجا ؟ ای بادِ صبا ، پیام آور صلح و آرامشی یا ناسازگاری ؟ و اینک من با ترس به سویش بروم یا با امیدواری ؟ [ خلاف = مخالفت و ناسازگاری / خوف = بیم و ترس / رجا = امیدواری ] بیت پنجم بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست  بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا ای یار ملایم صبحگاهی که قاصد کوی یاری ، اگر دوباره بر سرِ کوی محبوب گذر کردی . [ پیک = قاصد / نسیم = باد ملایم ] بیت ششم گو رَمَقی بیش نماند از ضعیف  چند کُند صورتِ بی جان بقا ؟ پیام مرا به او برسان و بگو که از منِ ضعیف ، جز نیم جانی باقی نمانده است . به راستی کالبد بی جان من ، یعنی جسمِ من دور از تو که در حکمِ جان هستی ، چه قدر می تواند بقا و دوام داشته باشد . [ رمق = باقی جان / تاب و توان / صورت بی جان = کالبد و جسم بی جان ] بیت هفتم آن همه دلداری و پیمان و عهد  نیک نکردی که نکردی وفا ای یار ، پس از آن همه دلبری و عهد و پیمان ، کارِ درستی نکردی که وفای خویش را به سر نبردی . [ نیک = خوب / وفا = مقابل جفا به معنی وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن و دوستی بیت هشتم لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد  صلح فراموش کند ماجرا اما در صورتی که زمانی برای پیوستگی و وصال وجود داشته باشد . صلح و آشتی تو با من این رویداد را به دست فراموشی خواهد سپرد و از یادِ من خواهد برد . [ لیکن = اما ، ولی ، با این همه ، در فارسی به صورت لیک هم بکار می رو د / دور = وقت و زمان و نوبت / فراموش کند = موجب فراموش گردانیدن شود / ماجرا = سرگذشت ، قصه و واقعه ، سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد ] بیت نهم تا به گریبان نرسد دستِ مرگ دست ز دامن نکنیمت رها تا دستِ احل گریبان مرا نگیرد و زمان مرگ فرا نرسد . ای معشوق ، دست از دامنت برنمی دارم و رهایت نمی کنم . [ گریبان = بخشی از جامه که پیرامون گردن قرار گیرد ، یقه ] بیت دهم  دوست نباشد به حقیقت ، که او دوست فراموش کند در بلا آن کسی که دوست را در محنت و گرفتاری فراموش کند ، حقیقتاََ دوست نیست . ( دوست حقیقی نیست ) . [ به حقیقت = حقیقتاََ و واقعاََ ] بیت یازدهم  خستگی اندر طلبت راحت است  درد کشیدن به امید دوا در راه طلب کردن تو هر جراحتی که به طالب وارد آید ، عین راحت است . همچنانکه کسی به امید رسیدن به دارو ، درد را تحمل می کند . مصراع دوم ، تمثیلی است برای تأکید معنی مصراع اول . [ خستگی = ریش ، جراحت / راحت = آسایش و آرامش ] بیت دوازدهم  سر نتوانم که برآرم چو چنگ ور چو دفم پوست بدرّد قفا من همانند چنگ قادر به بلند کردن سر و اعتراض کردن نیستم . حتی اگر پوستم بر اثر سیلی ضربه هایی که بر من نواخته می شود مثل دف از هم بدرد . [ سر برآوردن = سر را بلند کردن / چنگ = از سازهای زهی قدیم که سری خمیده داشت و با انگشتان می نواختند ( واژه نامه موسیقی ایران زمین ) / دف = از خانواده آلات موسیقی ضربی یا کوبه ای است که به آن دایره نیز می گویند / قفا = سیلی ] . در این بیت شاعر به چنگ و دف تشبیه شده است . بیت سیزدهم  هر سحر از عشق دَمی می زنم  روزِ دگر می شنوم بر ملا هر بامدادی که از عشق سخن می گویم . روز دیگر ، آن اظهار عشق را آشکارا از دیگران می شنوم . [ دم زدن = سخن گفتن / برملا = آشکار و ظاهر ] بیت چهاردهم  قصۀ دردم همه عالَم گرفت  در که نگیرد نَفَسِ آشنا ؟ داستان دردِ عشقم همه جهان را فرا گرفت ، نفسِ آشنا در چه کسی تاثیر نمی کند ؟ ( چه کسی می تواند از تاثیر نفسِ آشنای سعدی در امان بماند ) . [ آشنا = یار و دوست ] بیت پانزدهم  گر برسد ناله سعدی به کوه کوه بنالد به زبانِ صدا اگر ناله سعدی به کوه برسد ، کوه با زبان پژواک ، آن ناله را منعکس خواهد کرد . ( کوه هم از نالۀ سعدی متأثر می شود ) . [ صدا = پژواک ، انعکاس صوت ] منبع : شرح غزلهای سعدی  دکتر محمدرضا برزگر خالقی  دکتر تورج عقدایی  سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟ از گلستان ِ ما بِبَر طبقی  شاد و تندرست باشید ..
صادق توسلی
2023-02-02T23:07:51.0228262
عالی عالی   
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
2023-10-24T01:21:10.4018086
چنین تفسیری را از کجا یافتید؟ هرکجا یک غزل از یک نظر با موضوعی اشتراک داشت حتما نظر شاعر بر آن بوده است؟
Fatima panahi
2023-11-06T12:36:16.2866564
مفتعلن / مفتعلن / فاعلن