سعدی:آن به که نظر باشد و گفتار نباشد تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
❈۱❈
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
❈۲❈
ای دوست برآور دری از خلق به رویم
تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد
می خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد
❈۳❈
پندم مده ای دوست که دیوانه سرمست
هرگز به سخن عاقل و هشیار نباشد
با صاحب شمشیر مبادت سر و کاری
الا به سر خویشتنت کار نباشد
❈۴❈
سهل است به خون من اگر دست برآری
جان دادن در پای تو دشوار نباشد
ماهت نتوان خواند بدین صورت و گفتار
مه را لب و دندان شکربار نباشد
❈۵❈
وان سرو که گویند به بالای تو باشد
هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد
ما توبه شکستیم که در مذهب عشاق
صوفی نپسندند که خمار نباشد
❈۶❈
هر پای که در خانه فرو رفت به گنجی
دیگر همه عمرش سر بازار نباشد
عطار که در عین گلاب است عجب نیست
گر وقت بهارش سر گلزار نباشد
❈۷❈
مردم همه دانند که در نامه سعدی
مشکیست که در کلبه عطار نباشد
جان در سر کار تو کند سعدی و غم نیست
کان یار نباشد که وفادار نباشد
کامنت ها