گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سعدی:سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد

❈۱❈
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
❈۲❈
آب از گل رخساره او عکس پذیرفت و آتش به سر غنچه گلنار برآمد
سجاده نشینی که مرید غم او شد آوازه اش از خانه خمار برآمد
❈۳❈
زاهد چو کرامات بت عارض او دید از چله میان بسته به زنار برآمد
بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاندش اندر نظر هر که پری وار برآمد
❈۴❈
من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب دیبای جمال تو به بازار برآمد
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم آن کام میسر شد و این کار برآمد
❈۵❈
سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد کز باغ دلش بوی گل یار برآمد

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۲۱۴

تصاویر

کامنت ها

طاهری
2016-09-10T12:50:36
این غزل باصدای استاد افتخاری بسیار جذاب وشنیدنی
گویان
2019-09-13T00:04:17
سجاده نشین با وقاری بودم
ف.ش
2020-11-09T19:17:20
همینطور که دوست مون هم اشاره کردند، استاد افتخاری هم این غزل رو به زیبایی اجرا کردند اما متاسفانه چون تک آهنگ (با عنوان: سرمست) هست، امکان معرفیش رو در اینجا رو پیدا نکردم
حبیب زرگران
2017-05-14T03:38:09
گلهای تازه 53 / با همکاری اساتید شجریان جواد معروفی و بانو عهذیه
حبیب زرگران
2017-05-14T03:39:33
تصحیح می کنم بانو عهدیه
فاطمه زندی
2023-10-18T16:24:37.2511851
غزل شماره‌ی ۲۱۴سعدی   ۱_سرمست زِ کاشانه به گل‌زار برآمد   غلغل زِ گُل و لاله به‌یک‌بار برآمد   سرخوش و خوشحال با غرور و متکبردر گلستان پدیدار شد و همهمه و فریاد برآمد و به گوش رسید   ۲_مرغان ِ چمن نعره‌زنان دیدم و گویان   ز این غنچه که از طرف ِ چمن‌زار برآمد   مرغان چمن کنایه از بلبلان هست غنچه مراد همان یاریست که سرمست به گلستان آمده است بلبلان را دیدم که از دیدن این گل نشکفته که از گوشه چمنزار پدیدار شد بانگ فریاد می‌زدند و آواز می‌خواندند.   ۳_آب از گل ِ رخ‌ساره‌یِ او عکس پذیرفت   و آتش به سَر ِ غنچه‌یِ گل‌نار برآمد   رخساره گل:تشبیه چهره به گل. یعنی از گل رخساره او عکسش در آب افتاد و منعکس شد. آب، رنگ چهره او را به خود گرفت و آتش حسادت از دل غنچه گلنار زبانه کشید و به سر او رسید و موجب حسادتش شد.   ۴_سجّاده‌نشینی که مُرید ِ غم ِ او شد   آوازه‌اش از خانه‌یِ خمّار برآمد   سجاده نشین: کنایه از عابد، زاهد.    مرید: در درلغت به معنای خواهان است  ودر تصوف به کسی اطلاق میشود که تسلیم اراده ی پیر و مرشدی شده باشد. در اینجا غم عشق ِ یار به پیری تشبیه شده است که سجاده نشین عاشق حتی به قیمت بدنامی فرمان او را اجرا می کند. خانه ی خمار :میخانه، در اصطلاح عرفانی به معنای مقام بی رنگی و قطع تعلقات است و به پیرٍ کامل و مرشد واصل اطلاق شد ه است. هر عابد و پرهیزگاری که مرید و سرسپرده ی غم عشق او شد از خوش نامی خود چشم پوشید و صدای نعره ی مستانه اش از میخانه بلند شد، یا آوازه ی بد نامی اش همه جا پیچید.      ۵_زاهد چو کَرامات ِ بت ِ عارض ِ او دید   از چلّه میان‌بسته به زنّار برآمد   چله :چهل روز گوشه نشینی و ریاضت کشیدن زنار: کمربندی که مسیحیان و زرتشتیان ساکن در قلمرو دولت‌های اسلامی به کمر می‌بستند نشانه و مظهر کفر است. وقتی زاهد دید که بت چهره او چه کراماتی می‌کند در حالی که زنار بر کمر بر میان بسته بود، گوشه چله نشینی را ترک کرد و دست از عبادت و ریاضت کشید.   ۶_بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاند ش   اندر نظر ِ هر که پری‌وار برآمد   در نظر هر کس پدیدار شود او را مانند من عاشق و دیوانه و پریشان می کند و بر خاک درماندگی می نشاند، درست مانند «پَری فرشته » که هرکس او را ببیند افسون می شود. ۷_من مفلس از آن روز شدم کَزْ حَرَم ِ غیب   دیبای جمال ِ تو به بازار برآمد   دیبا: پارچه ی ابریشمی گرانبها.   من از آن روزی دار و ندار خود را از دست دادم که دیبای زیبای تو از عالم ملکوت به بازار دنیا آمد، و من شیفته ی تو شدم و تمام دارایی خود را_دل عقل و جان وسرمایه ی زهد را به پایت ریختم.     ۸_کام ِ دل‌ام آن بود که جان بر تو فشانم   آن کام میسّر شد و این کار برآمد   آرزو داشتم جانم را فدایت کنم  این کار صورت گرفت و عملی شد یعنی جانم را نثار تو کردم         ۹_سعدی چمن آن‌روز به تاراج ِ خزان داد   ک‌از باغ ِ دل‌اش بویِ گُل ِ یار برآمد   سعدی از روزی که بوی گل یار در هوایِ باغِ دلش پیچید، گلزار را رها کرد تا به دست ِ پاییز  غارت شود(دیگر هیچ اعتنایی به باغ و گلزار نکرد، زیرا شکفتن گل یار در باغ دلش او را از هر باغ و گلزاری بی نیاز کرد). شرح :محمدعلی فروغی ،حبیب یغمایی سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟ از گلستان ِ ما بِبَر طبقی  شاد و تندرست باشید .