گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سعدی:یار باید که هر چه یار کند بر مراد خود اختیار کند

❈۱❈
یار باید که هر چه یار کند بر مراد خود اختیار کند
زینهار از کسی که در غم دوست پیش بیگانه زینهار کند
❈۲❈
بار یاران بکش که دامن گل آن برد کاحتمال خار کند
خانه عشق در خراباتست نیکنامی در او چه کار کند
❈۳❈
شهربند هوای نفس مباش سگ شهر استخوان شکار کند
هر شبی یار شاهدی بودن روز هشیاریت خمار کند
❈۴❈
قاضی شهر عاشقان باید که به یک شاهد اختصار کند
سر سعدی سرای سلطانست نادر آن جا کسی گذار کند

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۲۳۷

تصاویر

کامنت ها

روفیا
2016-05-25T13:11:45
غیر از این نیست دوست عزیز:همچنین هر کاسبی اندر دکانبهر خود کوشد نه اصلاح جهانولی اگر ما منافع حقیقی خود را بشناسیم مصالح یار و در همان راستا منافع جهان نیز تامین خواهد شد!
روفیا
2016-05-25T13:13:39
هوای خویشتن هوای هوس ها و منافع کاذب است که ما را از کامیابی حقیقی باز می دارد.
روفیا
2016-05-25T14:16:28
دوست عزیزمنطقه امن یا safe zone برای ما آدمیان سرزمین پهناوری نیست، تنها یک لبه تیغ باریک است که در آن هم منافع حقیقی ما تامین می شود هم کسی صدمه نمی بیند، اندکی لغزش ما را به یکی از دو سوی لبه تیغ می اندازد، این سو قربانی شدن خودمان است لیک ما نمی خواهیم قربانی شویم، موهبت زیستن را نمیخواهیم هدر دهیم، ما خودمان را دوست داریم!آن دگر سو قربانی شدن دیگران است، ما این را نیز نمی خواهیم، ما اصلا نمی توانیم میان جیغ های دلخراش برخاسته از درد دیگران آسوده خاطر زیست کنیم، ما تنها یک انتخاب داریم، لبه تیغ!
گمنام
2016-05-25T18:50:41
جناب شمس ، بعید ندانید از سامرست موام است ، به یقین میگویم.
.......
2016-05-25T16:39:43
پیوند به وبگاه بیرونی
سیدمحمد
2016-05-25T12:37:24
روفیا بانو درودبا دو دلبر در ره توحید نتوان رفت راستیا رضای دوست باید یا هوای خویشتنگمان نمی کنید ره توحید رفتن نیز به خاطر دل است که باز همان برای خود خواستن است، خود خواهی ، همان دلبر اول و هوای خویشتن داشتن ؟. زنده باشید
۷
2016-05-25T11:21:04
قاضی شهر عاشقان بایدکه به یک شاهد اختصار کندقاضی به دو شاهد بدهد فتوی شرع/در مذهب عشق شاهدی بس باشد
روفیا
2016-05-25T11:36:24
بسیار زیبا! با دو دلبر در ره توحید نتوان رفت راستیا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
امین کیخا
2013-04-14T18:49:27
زینهار شبه جمله است یعنی بر حذر باش معنی های دیگر ان یکی مهلت و أمان و نیز البته می باشد احتیاط هم امده است
گویان
2019-09-13T09:51:55
در ارتباط با مورد لبه تیغ که بانو روفیافرمودند من یاد شعری از مارین سوسکوافتادمدلم به حال پروانه ها می سوزدوقتی چراغ را خاموش می کنمو به حال خفاش هاوقتی چراغ را روشن می کنم ...نمی شود قدمی برداشتبدون آن که کسی برنجد؟
نادر..
2018-11-13T03:48:18
درود محسن. 2 گرامیدر مجموع غزلی زیباست با معانی عالیاما انسجام لازم بین ابیات وجود ندارد..کمی پراکنده است و آنگونه که باید روان نیست دوست منبه گمانم شاعر می توانست معانی مورد نظر خود را بهتر، گویاتر و شیرین تر در قالب یک غزل منسجم به نظم درآرد
ناصر
2018-11-13T01:47:00
محسن جان این غزل کمتر از غزل های خوب دیگران نیست بار اول که خواندم کمی شکن داشت ولی بار دوم به نظر روان و ساده آمد .پیداست که هم وزن همین غزل سعدی ست.در انتخاب لغات و نو آوریِ واژه ها دقت شده و شاعر خوب از عهده بر آمده.سخن عشق را از هر زبان که می شنوی نا مکرر است.من عاشق شعر عاشقانه ام ، مخصوصاً سبک کلاسیک {قدیمی}در انتظار بیت تخلص هستم
محسن.۲
2018-11-12T19:02:57
نادر...عزیز دوست دارم نظر شما را که می دانم سابقه ی خوب در شعر دارید بدانم و همچنین از دوستان گرامی و فرهیخته 7 و 8ممنونمضمناً : غزل از من نیست
مفقود الاثر
2018-11-12T20:17:38
ببخشید رفیق که نظر دادمدیدم هیچکس جوابتو نداد گفتم جور کش بقیه باشم یه وقت دلخور نشی
مفقود الاثر
2018-11-12T12:52:08
یه خورده , البته بیشتر از یه خورده هم تحت تاثیر حافظ هستیدشاعر باید خودش باشه شبیه هیچکس نباشه تا واقعا شاعر باشه
مفقود الاثر
2018-11-12T12:49:14
بذار رک و راست بگمدوران کرشمه و ناز در شاهوار و این حرفا گذشته ,حالا حافظ و سعدی اصلا فرق دارن همیشگی آن ,شمام اگه این طرز گفتار رو پی بگیرید بی رودربایسی بگم به جایی نمی رسید الان مثلا شرح پریشانی وحشی بافقی رو بخونید , سبک کاملا عوض شدهولی خب اگه واسه دل خودتون نوشتین خیلیم خوبه
۷
2018-11-10T16:16:21
شهربند هوای نفس مباشسگ شهر استخوان شکار کندسعدیا نه سگی ماند نه هم استخوانیشهر در خاک شد به که زان هیچ ندانی