گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

سعدی:هر که مجموع نباشد به تماشا نرود یار با یار سفرکرده به تنها نرود

❈۱❈
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود یار با یار سفرکرده به تنها نرود
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
❈۲❈
بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود
هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود
❈۳❈
به سر خار مغیلان بروم با تو چنان به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود
با همه رفتن زیبای تذرو اندر باغ که به شوخی برود پیش تو زیبا نرود
❈۴❈
گر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دست رفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرود
باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند که در ایام گل از باغچه غوغا نرود
❈۵❈
همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید آری آنجا که تو باشی سخن ما نرود
هر که ما را به نصیحت ز تو می‌پیچد روی گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود
❈۶❈
ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود
گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند هر که او را غم جانست به دریا نرود
❈۷❈
سعدیا بار کش و یار فراموش مکن مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۲۶۴

تصاویر

کامنت ها

دکتور ق. مصلح
2013-12-20T15:52:01
درود بر گردانندگان تاریخ ما!در دنیای مجازی، در سایت ها و صفحات فیسبوک، در آخر مصرع دوم بیت دوم، غالباً به اشتباه به جای کلمه ی «نرود»، کلمه ی «نرسد» آمده، "صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرسد"، که مسلماً اشتباه است. ق. مصلح
سردار دکامی
2021-01-07T01:20:07
به نظرم در بیت هفتم- گر تو ای تخت سلیمان ...-، وجه عجیب بودن را در ارتباط با بخش نخست بیت- رفتن تخت سلیمان بر سر ما- باید سنجید. حال اگر عبارت "مورچه در پا نرود" را به معنای نرفتن مورچه "در" زیر پا بدانیم، وجه تعجب این است: زمانی که تخت سلیمان- مراد از آن هر چه باشد-، با همه جلال و عظمتش بر دوش باد و یا بر دوش یاران سلیمان بر بالای سر ما می‌رود، چیز عجیبی نیست که مورچه‌ی بدون آن عظمت، در مواجهه با سلیمان و لشکرش، در زیر پا نرود و نادیده گرفته نشود و به او التفاتی نشود. اما نکته‌ای که می‌ماند این است که آیا عبارت "مورچه در پا نرفتن" را می‌توان به معنای "مورچه در زیر پا نرفتن" دانست؟ می‌شود حدس زد- و البته این حدس را نسخ خطی باید تایید کنند- که عبارت این بوده باشد: "... عجب ار مورچه در جا نرود". این قرائت با آن آیه قرآنی در سوره نمل که اشاره به برخورد سلیمان و لشکرش با مورچگان دارد، سازگار است. البته سعدی هم این بیت را ناظر به چنان ماجرایی سروده است. در بخشی از آیه هجدهم سوره نمل آمده است: "... قالت نمله یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم، لا یحطمنکم سلیمانُ و جنودُه ...". "... در خانه‌هایتان داخل شوید ..."؛ و به تعبیر این بیت- اگر سعدی چنین سروده باشد- در جا (خانه) شوید؛ پس "عجب ار مورچه در جا نرود".
سردار دکامی
2021-01-07T00:42:40
اینکه آقای ملکی نوشته‌اند اگر مصراع دوم طبق ضبط تاریخ ما باشد معنا وارونه می‌شود، منظورشان این است که در ایام گل باید از باغچه غوغا بیرون برود که معنا با مصراع نخست سازگار باشد و نه اینکه بگوییم از باغچه غوغا بیرون نمی‌رود، پس باید بگوییم که در ایام گل از باغ، چه غوغا که نمی‌رود ( و همین غوغا مایه‌ی زحمت باغبان شده است). اما با همان ضبط تاریخ ما- که در تصحیح استاد خرمشاهی، ص 454، انتشارات دوستان، سال 1379، نیز آمده است- معنای بودن غوغا، مستفاد می‌شود؛ پس معنا وارونه نمی‌شود. توضیح اینکه در مصراع دوم می‌گوید در ایام گل از باغچه غوغا نمی‌رود؛ یعنی غوغا دست از سر باغچه- و البته باغبان- برنمی‌دارد؛ پس غوغا هست.
حمیدرضا
2017-02-09T10:17:29
دوستان خصوصا جناب 7 لطفا در مورد مفهوم بیت 7 و این که رفتن تخت سلیمان بر سر ما ارتباطش با تعجب از رفتن مورچه در پای ما چیست می‌توانند توضیح بدهند؟بیت بعدی هم برای من مفهوم نیست که منظور چیست؟ آیا باغبانان در شب هم از دست بلبل در ایام گل در عذابند؟متشکر
مهناز ، س
2017-02-09T15:58:28
جسارت است از این بیتگر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دسترفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرود چنین فهم می کنم :اگر تو چنین با شکوه بر ما گذر کنی هر چه هست در نظرم بی مقدار جلوه می کند ، باغبانان به شب از زحمت بلبل چونندکه در ایام گل از باغچه غوغا نرودغلوّ درین بیت نمایان است که می گوید :از بس بلبلان در باغ ، غوغا می کنند ، باغبان حتا شبها نیز خواب نداردمانا باشید
مهناز ، س
2017-02-09T16:07:33
توضیحعجب ار مورچه در پا نرودبه مانای این است که : همه چیز بی مقدار است چون مورچه ای به زیر پا.
nabavar
2017-02-09T16:32:42
غزلی زیبا با خوانشی متین و عالی ممنون جناب حمیدرضای گرامی ماندگار باشید
نادر..
2017-02-09T18:30:54
چون بلبل در بین الطلوعین که به یک معنی داخل شب است ، شروع به خواندن میکند بدو شباهنگ گفته شده است ..
نادر..
2017-02-09T20:47:42
حمید رضای عزیزاگر به درستی درک کرده باشم، گویی مقام یار را به مقام سلیمان و خود را به موری تشبیه کرده و میگوید عجب است اگر در صورت گذرِ یار از جایگاه او با آن شیوه دلبری - عنایت یار به او به قیمت جانش- ، او به فکر جان خود باشد و نگران که در زیر پای یار نماند (اشاره ضمنی به داستان سلیمان و مورچه) ..
مهناز ، س
2017-02-10T22:42:27
سلیمان در دین یهود پادشاه است نه پیامبر خدا . شنیده ام که جناب فروزانفر گفته اند: دین اسلام قبای پیغمبری را بر تن سلیمان زینت کرده است . برداشتی بود از درس های زنده یاد دکتر محمد جعفر محجوب .
مهناز ، س
2017-02-09T23:01:21
گرامی نادر،، خان برداشت شما به نظر درست تر است از برداشت من ممنونمانا باشید
۷
2017-02-10T00:49:47
عجیب نیست اگر ما زیر پایت له شویم و تو خبردار نشوی.اشاره به بی اعتنایی یار میکند که گذر او همه بود و نبود ما را در هم میریزد و او اصلا حس نمیکند که ما هم وجود داریم.مثل مورچه زیر در پای فیلچون سلیمان با لشگرش به وادی مورچگان رسید، مورچه ای گفت: ای مورچگان بگریزید و بجای خویش روید که سلیمان مملکت داشتن را نشان ندهد و به دانش خویش و تشکیلات خود ننازد.سلیمان با سپاه خویش حرکت کرد درحالی که روی تخت مخصوص نشسته و باد آن را حرکت می دهد و سواران او زیر سایه تخت می رفتند.به یک وادی رسیدند که مورچگان دارای نیرو و تشکیلات بسیار عظیمی بودند. فرمانده مورچگان بنام "ادجا" فرمان داد: وقتی که تخت سلیمان پیدا شد تمام مورچگان بگریزند.باد فرمان رئیس مورچگان را به گوش سلیمان رسانید. سلیمان خندید و از خداوند خواست با مورچگان سخن گوید.باد را گفت تخت او را فرود آرد و فرمانده مورچگان را احضار کرد، گفت: چرا به مورچگان گفتی بگریزند مگر از سپاه من چه دیدی؟مورچه عرض کرد: ای پیغمبر خدا برمن خشم مگیرو برمن بانگ مزن. تو ملکی ، پادشاهی و من نیز پادشاهم و فرمانده مورچگانم.خداوند 4 طبقه زمین را به من داده و در هر طبقه 40 سرهنگ زیردست من فرمانبرداری می کنند و هر سرهنگی 4 میلیون مورچه دارد. اگر خدای تعالی بخواهد از ما هرکدام بیشتر باشد بزرگترین دشمن را هم هلاک می کنیم.سلیمان باز پرسید: چرا گفتی بگریزید؟مورچه عرض کرد: این زمین زر دارد و آدمی به زر حریص است، ترسیدم این زمین را بکنند و زیر و رو کنند و بگردانند و به سپاه من رنج فراوان برسد.سلیمان پرسید: این دانش را از کجا کسب کردی؟مورچه گفت: ای سلیمان! تو پنداری که خودت تنها علم داری و همه علم جهان از تست. خداوند همه عقل و خرد و دانش به یک کس ندهد.سلیمان گفت: می خواهی بتو علومی بیاموزم تا بدانی که ما دانشمندیم؟ مورچه گفت: من از تو سئوالاتی می کنم.سلیمان گفت: هرچه خواهی بپرس.مورچه گفت: ای سلیمان از خدا چه خواستی ؟سلیمان: ملکی خواسته ام که هیچکس نداشته باشد.مورچه: از این سخن تو بوی حسد می آید و پیغمبران را سخن حسدآمیز نباشد. چه می شد اگر کسی دیگر مانند تو پادشاهی داشت؟سلیمان از سخن او به خشم آمد.مورچه: آری سخن حق تلخ است. چرا غضب می کنی. دیگر چه خواسته ای از خدا؟سلیمان: انگشتری خواستم که همه ملک جهان زیر این انگشتر است.مورچه: یعنی چه؟ چه معنی دارد که جهان زیر انگشتری باشد؟سلیمان: تو بگو یعنی چه؟مورچه: یعنی از آنجا که آسمان است تا زمین و از قاف تا قاف که این همه به تو داده است قیمت یک قطعه سنگ است و خداوند به تو نمود که تمام سراسر جهان به ارزش یک پاره سنگ است و قیمتی و مقداری ندارد.مورچه: دیگر چه خواسته ای؟سلیمان: باد را به فرمان خود خواسته ام تا تخت مرا یک ماه راه ببرد و باز آورد و به اندک زمانی هرچه گویم آن کند و از هرجا خبر دهد.مورچه: ای سلیمان آیا میدانی این کار بهر چیست و از اجابت دعای تو چه چیز را به تو نموده است؟سلیمان: ای مورچه تو بگو.مورچه: برای آن است که باد خبر مرگ را بتو برساند.سلیمان به گریه افتاد و گفت: راست می گویی.مورچه:ای سلیمان! تو با این تقاضا اندک چیزی از خدا خواستی. اگر صبر و تحمل می کردی فرشتگان را به فرمان تو می فرمود. چنانچه در آخرالزمان محمد خاتم النبیین(ص) به آنچه نزد تو مهمن است التفات نکند و خدای تعالی فرشتگان را به فرمان او امر کند.سلیمان: ای مورچه پیغمبر آخرالزمان را از کجا می شناسی؟مورچه:من او را می شناسم و نام او را می دانم. محمد (ص) است و او خاتم و فخر همه انبیاء است.سلیمان: دیگر چیزی می دانی؟مورچه:آری . می دانی چرا تو را سلیمان می نامند؟سلیمان: نه.مورچه:یعنی دل به دنیا مده که گاه بازگشتن است.سلیمان باز گریست و گفت: تو حکیمی. مرا پند ده.مورچه: ای سلیمان! خداوند هرکه را سلطنت و مهتری دهد باید بر رعیت و کهتران شفیق و مهربان باشد و هر شب از حال رعیت آگاه باشد. آیا تو هر شب از حال رعیت آگاهی؟سلیمان: نه.مورچه: من هر روز و هرشب میان قوم خود «مورچگان» می گردم تا اگر رنجی رسیده باشد خود به آن قیام نمایم و هر شب نخوابم تا همه را بشناسم و انصاف دهم.سلیمان تعجب کرد و از آن مورچه پند گرفت و فهمید خلق خدا و عوالم جهان آفرینش بسیار است. خواست برخیزد و برود.مورچه گفت: روا نباشد بروی. من تو را مهمانی می کنم بدانچه خدا به ما ارزانی فرموده است.سلیمان اجابت کرد.مورچه پای ملخی نزد سلیمان آورد.سلیمان خندید و گفت: مرا با سپاه بسیارم از این ران ملخ پذیرایی می کنی؟ مورچه: آری تو و همه سپاهت را بدین ران ملخ اطعام می کنم.سلیمانبا تمام سپاهش از آن خوردند و سیر شدند و ران ملخ همچنان باقی ماند.سلیمان این بدید و به سجده شکر افتاد و گفت: پروردگارا! می دانم که بنده ضعیف هستم. و به قصر خود بازگشت و 40 شبانه روز به عبادت پرداخت و شکر خدا نمود.نمل 17 تا 22
نادر..
2017-02-10T06:39:58
مهناز ، س عزیز و بزرگوارنفرمائید..توضیحات شما کلی تر و البته بسیار زیبا است ..در مورد بیت بعدی حاشیه ای کوتاه نوشتم که هنوز درج نشده: به بلبل "شباهنگ" نیز گویند از آن جهت که در بین الطلوعین که هنوز هوا تاریک است نغمه سرایی آغاز می کند..
فرخ مردان
2017-05-31T20:39:21
آقای 7 لابد قرآن شما جور دیگری نوشته شده. در آن آیات چنبن صحبت هایی نیست! ذکر میلیون و سرهنگ را ینده هنوز در قرآن ندیدم!!
۷
2017-05-31T20:52:28
پیوند به وبگاه بیرونی
مهناز ، س
2017-05-31T22:39:21
در عجبم از فرهیختگانی که به طنابهای پوسیده ی لاطائلات آویخته اندادبیات هم آلوده شده.
۷
2017-05-31T21:00:49
آیت الله مشکینی:17) و برای سلیمان سپاهیانش از جنّ و انس و پرندگان ( برای حرکت به سوی جنگ یا مانور ) جمع آوری شدند ، پس همه در یک جا به منظور اجتماع اول و آخرشان گرد آورده می شدند.18) تا آن گاه که به وادی النمل ( سرزمین مورچگان در طائف یا شام ) سرازیر شدند ، مورچه ای ( در مقام اعلام به همگان ) گفت: ای مورچگان ، به لانه های خود درآیید مبادا سلیمان و سپاهیانش ناآگاهانه شما را پایمال کنند.19) پس سلیمان از گفته وی با تبسّم بخندید و ( به شکرانه حس کلام و درک مرام او ) گفت:20) و پرندگان ( سپاهش ) را رسیدگی کرد ، پس گفت: مرا چه شده که هدهد را نمی بینم یا آنکه از غایبان است؟ 21) حتما او را عذابی سخت می کنم یا او را سر می برم مگر آنکه دلیل روشنی ( برای غیبت خود ) بیاورد.22) پس هدهد درنگی نه طولانی کرده ( بازگشت و ) گفت: من بر چیزی آگاهی یافته ام که تو آگاهی نیافته ای ، و برای تو از شهر سبا ( پایتخت یمن ) خبری مهم و یقینی آورده ام.حجت الاسلام انصاریان17) و برای سلیمان ، سپاهیانش از پریان و آدمیان و پرندگان گردآوری شدند ، [ و آنان را از حرکت باز می داشتند ] تا گروه های دیگر به آنان ملحق شوند 18) [ پس حرکت کردند ] تا به وادی مورچگان درآمدند. مورچه ای گفت: ای مورچگان! به خانه هایتان درآیید تا سلیمان و سپاهیانش ناآگاهانه شما را پایمال نکنند.19) پس سلیمان از گفته اش با تبسم حالت خنده به خود گرفت ، و [ به سبب نعمت فهم گفتار حیوانات ] گفت: پروردگارا! به من الهام کن تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم عطا کرده ای به جای آورم ، و اینکه کار شایسته ای که آن را بپسندی انجام دهم ، و مرا به رحمتت در میان بندگان شایسته ات درآور.20) و [ سلیمان ] جویای پرندگان شد [ و هدهد را در میان پرندگان بارگاهش نیافت ] پس گفت: مرا چه شده که هدهد را نمی بینم [ آیا هست و او را نمی بینم ] یا از غایبان است؟ 21) قطعاً او را عذابی سخت خواهم کرد یا [ برای عبرت دیگر پرندگان ] او را سر می برم ، یا باید [ برای غایب بودنش ] دلیلی روشن برایم بیاورد.22) پس [ هدهد ] زمانی نه چندان دور درنگ کرد [ و با شتاب بازگشت ، ] پس گفت: [ ای سلیمان! ] من به چیزی آگاهی یافته ام که تو به آن آگاهی نیافته ای ، و [ من ] از [ سرزمین ] سبا خبری مهم و یقینی برایت آورده ام.
پدرام ملکی
2019-02-09T10:53:34
درود بر تاریخ ماانبه نظر می آید بیت هشتم به این صورت باشد:باغبانان به شب از زحمت بلبل چونندکه در ایام گل از باغ (چه غوغا) نرودیادآور می شوم که در مصراع دوم (باغچه)آمده است که معنی را وارونه می گرداند.
عرفان خسروی
2022-12-22T12:47:47.0718842
بنظر بنده حقیر، در "عجب ار مورچه در [زیر] پا نرود"، مخاطب مرکب یار است و نه خود یار! و این میخواهد اوج خاکساری و فروتنی در مقابل یار را به نمایش بگذارد؛ تا حدی که در این بیت، خود را لایق مکالمه با شخص یار ندانسته و در نتیجه با مرکب او سخن میکند. و اما معنی... معنای بیت در نظر بنده اینگونه است: ای مرکب یار، -که همچون تخت سلیمان هستی برای یار من که چون سلیمان است- وقتی یارم، سلیمان‌گون، میخواهد قدم بر سر ما بگذارد و شوکت‌مندانه گذر کند، منِ مورچه‌صفت، عجیب و بعید است که خود را در زیر پای او نیندازم(یعنی حتما و با کمال میل خود را در زیر پای او خواهم انداخت).