سعدی:سرمست درآمد از خرابات با عقل خراب در مناجات
❈۱❈
سرمست درآمد از خرابات
با عقل خراب در مناجات
بر خاک فکنده خرقه زهد
و آتش زده در لباس طامات
❈۲❈
دل برده شمع مجلس او
پروانه به شادی و سعادات
جان در ره او به عجز میگفت
کای مالک عرصه کرامات
❈۳❈
از خون پیادهای چه خیزد
ای بر رخ تو هزار شه مات
حقا و به جانت ار توان کرد
با تو به هزار جان ملاقات
❈۴❈
گر چشم دلم به صبر بودی
جز عشق ندیدمی مهمات
تا باقی عمر بر چه آید
بر باد شد آن چه رفت هیهات
❈۵❈
صافی چو بشد به دور سعدی
زین پس من و دردی خرابات
کامنت ها