سعدی:متقلب درون جامه ناز چه خبر دارد از شبان دراز
❈۱❈
متقلب درون جامه ناز
چه خبر دارد از شبان دراز
عاقل انجام عشق می‌بیند
تا هم اول نمی‌کند آغاز
❈۲❈
جهد کردم که دل به کس ندهم
چه توان کرد با دو دیده باز
زینهار از بلای تیر نظر
که چو رفت از کمان نیاید باز
❈۳❈
مگر از شوخی تذروان بود
که فرودوختند دیده باز
محتسب در قفای رندانست
غافل از صوفیان شاهدباز
❈۴❈
پارسایی که خمر عشق چشید
خانه گو با معاشران پرداز
هر که را با گل آشنایی بود
گو برو با جفای خار بساز
❈۵❈
سپرت می‌بباید افکندن
ای که دل می‌دهی به تیرانداز
هر چه بینی ز دوستان کرمست
گر اهانت کنند و گر اعزاز
❈۶❈
دست مجنون و دامن لیلی
روی محمود و خاک پای ایاز
هیچ بلبل نداند این دستان
هیچ مطرب ندارد این آواز
❈۷❈
هر متاعی ز معدنی خیزد
شکر از مصر و سعدی از شیراز
فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۳۱۱
تصاویر
کامنت ها