سعدی:مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام تو مستریح و به افسوس میرود ایام
❈۱❈
مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
تو مستریح و به افسوس میرود ایام
شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم
چگونه شب به سحر میبرند و روز به شام
❈۲❈
ببردی از دل من مهر هر کجا صنمیست
مرا که قبله گرفتم چه کار با اصنام
به کام دل نفسی با تو التماس من است
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام
❈۳❈
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام
چه دشمنی تو که از عشق دست و شمشیرت
مطاوعت به گریزم نمیکنند اقدام
❈۴❈
ملامتم نکند هر که معرفت دارد
که عشق میبستاند ز دست عقل زمام
مرا که با تو سخن گویم و سخن شنوم
نه گوش فهم بماند نه هوش استفهام
❈۵❈
اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آیند ریزههای عظام
بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت
گر این سخن برود در جهان نماند خام
کامنت ها