سعدی:آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم
❈۱❈
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
❈۲❈
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم
زنده میکرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم
❈۳❈
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
❈۴❈
سعدی از جور فراقت همه روز این میگفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
کامنت ها