سعدی:نشاید گفتن آن کس را دلی هست که ندهد بر چنین صورت دل از دست
❈۱❈
نشاید گفتن آن کس را دلی هست
که ندهد بر چنین صورت دل از دست
نه منظوری که با او میتوان گفت
نه خصمی کز کمندش میتوان رست
❈۲❈
به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز
که هشیاران نیاویزند با مست
سرانگشتان مخضوبش نبینی
که دست صبر برپیچید و بشکست
❈۳❈
نه آزاد از سرش بر میتوان خاست
نه با او میتوان آسوده بنشست
اگر دودی رود بی آتشی نیست
و گر خونی بیاید کشتهای هست
❈۴❈
خیالش در نظر، چون آیدم خواب؟
نشاید در به روی دوستان بست
نشاید خرمن بیچارگان سوخت
نمیباید دل درمندگان خست
❈۵❈
به آخر دوستی نتوان بریدن
به اول خود نمیبایست پیوست
دلی از دست بیرون رفته سعدی
نیاید باز تیر رفته از شست
کامنت ها