سعدی:خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
❈۱❈
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
❈۲❈
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به دلستانان
دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش رو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان
❈۳❈
من ترک مهر اینان در خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
❈۴❈
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
چشم از تو برنگیرم ور میکشد رقیبم
مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان
❈۵❈
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
شکرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق بر سر وان آستین فشانان
❈۶❈
شاید که آستینت بر سر زنند سعدی
تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان
کامنت ها