سعدی:گر متصور شدی با تو در آمیختن حیف نبودی وجود در قدمت ریختن
❈۱❈
گر متصور شدی با تو در آمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن
فکرت من در تو نیست در قلم قدرتیست
کاو بتواند چنین صورتی انگیختن
❈۲❈
کیست که مرهم نهد بر دل مجروح عشق
کهش نه مجال وقوف نه ره بگریختن
داعیه شوق نیست رفتن و باز آمدن
قاعده مهر نیست بستن و بگسیختن
❈۳❈
آب روان سرشک و آتش سوزان آه
پیش تو باد است و خاک بر سر خود بیختن
هر که به شب شمع وار در نظر شاهدیست
باک ندارد به روز کشتن و آویختن
❈۴❈
خوی تو با دوستان تلخ سخن گفتن است
چاره سعدی حدیث با شکر آمیختن
کامنت ها