سعدی:نبایستی هم اول مهر بستن چو در دل داشتی پیمان شکستن
❈۱❈
نبایستی هم اول مهر بستن
چو در دل داشتی پیمان شکستن
به ناز وصل پروردن یکی را
خطا کردی به تیغ هجر خستن
❈۲❈
دگربار از پری رویان جماش
نمیباید وفای عهد جستن
اگر کنجی به دست آرم دگر بار
منم زین نوبت و تنها نشستن
❈۳❈
ولیکن صبر تنهایی محال است
که نتوان در به روی دوست بستن
همیگویم بگریم در غمت زار
دگر گویم بخندی بر گرستن
❈۴❈
گر آزادم کنی ور بنده خوانی
مرا زین قید ممکن نیست جستن
گرم دشمن شوی ور دوست گیری
نخواهم دستت از دامن گسستن
❈۵❈
قیاس آن است سعدی کز کمندش
به جان دادن توانی باز رستن
کامنت ها