سعدی:چون خراباتی نباشد زاهدی کش به شب از در درآید شاهدی
❈۱❈
چون خراباتی نباشد زاهدی
کش به شب از در درآید شاهدی
محتسب گو تا ببیند روی دوست
همچو محرابی و من چون عابدی
❈۲❈
چون من آب زندگانی یافتم
غم نباشد گر بمیرد حاسدی
آنچه ما را در دل است از سوز عشق
مینشاید گفت با هر باردی
❈۳❈
دوستان گیرند و دلداران ولیک
مهربان نشناسد الا واحدی
از تو روحانیترم در پیش دل
نگذرد شبهای خلوت واردی
❈۴❈
خانهای در کوی درویشان بگیر
تا نماند در محلت زاهدی
گر دلی داری و دلبندیت نیست
پس چه فرق از ناطقی تا جامدی
❈۵❈
گر به خدمت قائمی خواهی منم
ور نمیخواهی به حسرت قاعدی
سعدیا گر روزگارت میکشد
گو بکش بر دست سیمین ساعدی
کامنت ها