سعدی:دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری و گر نه فتنه ندیدی به خواب بیداری
❈۱❈
دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری
و گر نه فتنه ندیدی به خواب بیداری
زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری
سپهر با تو چه پهلو زند به غداری
❈۲❈
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
به دوستیت وصیت نکرد و دلداری
چو گل لطیف ولیکن حریف اوباشی
چو زر عزیز ولیکن به دست اغیاری
❈۳❈
به صید کردن دل‌ها چه شوخ و شیرینی
به خیره کشتن تن‌ها چه جلد و عیاری
دلم ربودی و جان می‌دهم به طیبت نفس
که هست راحت درویش در سبکباری
❈۴❈
گر افتدت گذری بر وجود کشته عشق
سخن بگوی که در جسم مرده جان آری
گرت ارادت باشد به شورش دل خلق
بشور زلف که در هر خمی دلی داری
❈۵❈
چو بت به کعبه نگونسار بر زمین افتد
به پیش قبله رویت بتان فرخاری
دهان پر شکرت را مثل به نقطه زنند
که روی چون قمرت شمسه‌ایست پرگاری
❈۶❈
به گرد نقطه سرخت عذار سبز چنان
که نیم دایره‌ای برکشند زنگاری
هزار نامه پیاپی نویسمت که جواب
اگر چه تلخ دهی در سخن شکرباری
❈۷❈
ز خلق گوی لطافت تو برده‌ای امروز
به خوبرویی و سعدی به خوب گفتاری
فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۵۶۲
تصاویر
کامنت ها