سعدی:هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری در دست خوبرویان دولت بود اسیری
❈۱❈
هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری
در دست خوبرویان دولت بود اسیری
جان باختن به کویت در آرزوی رویت
دانستهام ولیکن خونخوار ناگزیری
❈۲❈
ملک آن توست و فرمان مملوک را چه درمان
گر بیگنه بسوزی ور بی خطا بگیری
گر من سخن نگویم در وصف روی و مویت
آیینهات بگوید پنهان که بینظیری
❈۳❈
آن کاو ندیده باشد گل در میان بستان
شاید که خیره ماند در ارغوان و خیری
گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم
آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری
❈۴❈
ای باد صبح بستان پیغام وصل جانان
میرو که خوش نسیمی میدم که خوش عبیری
او را نمیتوان دید از منتهای خوبی
ما خود نمینماییم از غایت حقیری
❈۵❈
گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری
سعدی نظر بپوشان یا خرقه در میان نه
رندی روا نباشد در جامه فقیری
کامنت ها