سعدی:دل دیوانگیم هست و سر ناباکی که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی
❈۱❈
دل دیوانگیم هست و سر ناباکی
که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی
سر به خمخانه تشنیع فرو خواهم برد
خرقه گو در بر من دست بشوی از پاکی
❈۲❈
دست در دل کن و هر پرده پندار که هست
بدر ای سینه که از دست ملامت چاکی
تا به نخجیر دل سوختگان کردی میل
هر زمان بسته دلی سوخته بر فتراکی
❈۳❈
انت ریان و کم حولک قلب صاد
انت فرحان و کم نحوک طرف باکی
یا رب آن آب حیات است بدان شیرینی
یا رب آن سرو روان است بدان چالاکی
❈۴❈
جامهای پهنتر از کارگه امکانی
لقمهای بیشتر از حوصله ادراکی
در شکنج سر زلف تو دریغا دل من
که گرفتار دو مار است بدین ضحاکی
❈۵❈
آه من باد به گوش تو رساند هرگز
که نه ما بر سر خاکیم و تو بر افلاکی
الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی
زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی
❈۶❈
سعدیا آتش سودای تو را آبی بس
باد بی فایده مفروش که مشتی خاکی
کامنت ها